سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

از ساعتی که دل شده مشغول کار عشق

از ساعتی که دل شده مشغول کار عشق
رفت از دلم خزان و درآمد بهار عشق

در شهر من نشانه ای از عشق چون نبود
کوچیده ام به قصد سفر تا دیار عشق

دل زنده ای و تا به ابد پایدار اگر
با اختیار سر ببری پای دار عشق


بند مکان و قید زمان و غم جهان
راه رهایی از همه باشد حصار عشق

سائل نوشت این غزل و رفت بعد از آن
از شهر غم به باغ ارم با قطار عشق

علی تقوی

دستی به سر شانه بکن خانه ات آباد

دستی به سر شانه بکن خانه ات آباد
در کوچه ما خانه بکن خانه ات آباد

در شهر تو ساکن شده ام تا که بیائی
عزم ره کاشانه بکن خانه ات آباد

ای ناز نگاه تو پر از فتنه و مستی
فکر من دیوانه بکن خانه ات آباد


از شهد ترک خورده ترین باغ انارت
یک جرعه به پیمانه بکن خانه ات آباد

با تردی سرشارترین ساقه تاکت
انگور لبی دانه بکن خانه ات آباد

دیریست خبر از تو ندارم به کجایی
یاد از من بیگانه بکن خانه ات اباد

در سقف فرو ریخته کلبه سردم
برگرد و بیا... لانه بکن خانه آباد

علی معصومی

بـه نـامِ آنکــه گیتـی آفـریــن است

بـه نـامِ آنکــه گیتـی آفـریــن است
دلیــلِ اوّلیــن و آخــریــن است
یگـانــه خـالـقِ او از بهـرِ خلقت
رهِ او منتهـی گــردد بــه جنـت
سـرآمـد بـر همـــه پیغمبـراننــد
حـریـــمِ ِ کبــر یــا از مهتــراننــد
تمـامِ لطفِ ایـزد بـر حبیب است
کریمست و علیمست و نجیب است
ولایـت از خــدا بـر اوصیــا شد
معیـن و یـاور و هـم رهنمـا شد
دل و جـان از صفــا در سیـره دارند
عـلامـت از وفـا در تیــره دارنـد
وسیله بهـرِ قـربـت بـر خـلایـق
یقین بـر راه بـرتـر از عـلایـق
معیّــن از خــدا مــولا علـی شد
در عالـم سرور و آقـا علـی شد
بنـایِ مـرتضـی بـر عـدل و انصـاف
غـدیـر الگوی انسانها بـه اکنـاف
همــه چشـم انتظارِ رویتِ یـــار
دلِ مــا بــر قـــرارِ دولتِ یــــار
مـراد و مقتـــدایِ مـا بــه نهضت
یقیـن پیـرِ خمیـن بـاشد بــه اُمّت
نگــارِ مــا کنـــون پیـــرِ خـراسـان
رهِ او کـرده دشمـن را هـراســان


سلیمان ابوالقاسمی

سیری ز تو ندارد این چشمِ نیک‌بینم

سیری ز تو ندارد این چشمِ نیک‌بینم
جز رویِ دلربایت، دیگر نمی‌گزینم

هر جا که بگذری تو، گل‌ها شکفته گردند
من بی‌تو خشک و زارم، چون شاخه‌ای زمینم

مهرت نشسته بر دل، چون نقش بر نگینم
دوریّ تو چو خاری‌ست، در عمقِ آستینم


ای ماهِ شب‌فروزم، بازآ که بی‌تو شامم
خورشید اگر بتابد، از توست این یقینم

با یک نگاهِ شیرین، جان را کنی شکوفا
ای جانِ نازنینم، ای روحِ آفرینم

از خنده‌ی تو لبریز، جامی‌ست جانِ خسته
چون چشمه‌ای ز کوثر، در سینه می‌نشینم

بادی وزید و بردت، از کوچه‌های قلبم
ای کاش بازگردی، تا از غمت رهینم

الناز عابدینی

دراینهمه شلوغیها ،

دراینهمه شلوغیها ،
تاج گل ، گردنم را برد با خودش
گردنم را پس بگیرید
نمیدهم هیچوقت باج به گُل
چون خراب میشود مثل آدما
ستونِ سرم را ازش پس بگیرید

شاهرگم در گردنم بود
اگرپس نمیدهد پس لااقل ، ازش قبض بگیرید

اگر دیدید که خدا را بنده نیست
بهرِ رقصیدن با ابلیس ،
ازش نوبتِ رقص بگیرید

اگر دیدید که مصمم است به جنگ
پس لااقل ،
ازش قول ، برای آتش بس بگیرید

فعلاً که عراق شده دوستی صمیمی
بعد ازآنهمه جنایت ،
لااقل یه تشویق نامه ، ز حزب بعث بگیرید

اینقدر بِربِر منو نگاه نکنید
لااقل مثل من یه کم حس بگیرید
آخه اینقدر بی احساس نوبره والله
لااقل این موضوع مهم رُو که پُراز دردست ،
بعنوانِ سناریویی در دست بگیرید
میخواهم عکسی سلفی بندازم اما ،
نمیدونم اسم عکس رُو چی بذارم
لااقل اِی ماست صفتان یه ژست بگیرید
هرکدوم یه سطل ماست دردست بگیرید

یه هوار شنیده شد ازناکجاها :
که میدانیم تاج گل ، متهمِ این پرونده است اما ،
این آقای شاکی را ، به اتهامِ سوء قصد بگیرید

بهمن بیدقی