-
همجواریم به لطف ایزد منان و تو
دوشنبه 18 فروردین 1404 15:38
همجواریم به لطف ایزد منان و تو بی خبر از این قرابت ؛؛؛ ز من بیخبری در پی دیدار تو گم کرده بودم راه خویش اما باز به لطفت بر سرایت به سر سفره ی تو به امید چیدن گل از بارگه ت حاتم تایی من به شمارش افتاد تپش سینه ی سوخته یکبار دگر حال تویی و کرمت؛؛ منم و چشمی که مانده به دستت و براه به ملامت می کنم یاد من از این روزگار...
-
پرسیدی؛ هنوز شعری داری
دوشنبه 18 فروردین 1404 15:36
پرسیدی؛ هنوز شعری داری گفتم؛ میانِ پریدنِ پلک ها همچنان شبیه من است گردابی غرقِ در، دریا قاسم بیابانی
-
بر می گردم به چاره ی درد
دوشنبه 18 فروردین 1404 15:33
بر می گردم به چاره ی درد در خوابگاه وتر به تن از کبوترهای اوج در سه ضلع نا ایمن با مُهری از بیداری جهان در گوری به وسعت تاریخ در میانه صعود سقوط گاه بودن/ نبودن نبودن بشویید مرا از پلک ها در شتاب انسان از تاریخ به اوج الا شریفیان
-
روح من زخمیست ، درمانش تو کن
دوشنبه 18 فروردین 1404 15:32
روح من زخمیست ، درمانش تو کن خانه آبادست ، ویرانش تو کن بیقراری ، مونس هر لحظهام رسته از هر یأس و حرمانش تو کن احسان آریاپور
-
و دوباره دستانِ کودکیم تاول زد
دوشنبه 18 فروردین 1404 15:31
و دوباره دستانِ کودکیم تاول زد نُقلِ خیس خورده ی عید در دستم امروز آرام آرام بر صورت چهل بار تماشایِ زمان مدفون شد ونقاشی زمان خطِ اخمِ مرا بَر ناصیه ی جوانی ام کامل کرد برقِ نگاهم شبحی بود که در کوچه ی تاریکی ها پنهان شد وتپش های تندِ قلبِ مرا صبحِ پیری بود که بر جای نشاند امروز کنجِ پستویِ تنهایی کودکیم روحِ مرا می...
-
آب به آب می رود
یکشنبه 17 فروردین 1404 15:12
آب به آب می رود در چشمان پژمرده حسرت و دیگر خورشید در شکمش پا به ماه نمی ماند حالا هزاران خورشید سلاخی شده در او شیرجه می زنند تا سایه آخرین پیالهِ پُر از سواحل سرخ آفتاب را سر بکشد فروغ گودرزی
-
بلبلی دیدم که در کنج قفس
یکشنبه 17 فروردین 1404 15:12
بلبلی دیدم که در کنج قفس نغمه را سر داده او با یک نفس اینچنین میگفت با لحنی حزین بختِ شور من به این دنیا ببین این طرف در حصرِ دست آدمم آن طرف مطرود ِ کل عالمم ای خدا این بخت را شوری بس است دیدگانم را دِگر کوری بس است این شنید از نای جان بر یک درخت مرغکی آزاده اما شوربَخْت گفت با مرغ قفس او از برون از شقاوتها و از دردی...
-
هرگز نکشم منت مهتاب جهان را
یکشنبه 17 فروردین 1404 15:11
هرگز نکشم منت مهتاب جهان را خورشید کفایت کندم شام و شبان را در دام غم و غصه نمانم که سپیده بخشیده به من قوتِ صد جانِ جوان را با بالِ شکسته نروم سوی فریبش بگذار که طوفان ببرد رنگِ خزان را در سینه اگر شعلهٔ عشق است، بسوزد هر خارِ هوس را، همه وهم و گمان را دست از طلبِ مهر تو شستم که دگر بار نابود کند شوقِ دلم، دردِ نهان...
-
روزی حضور دوستان شادم کرد
یکشنبه 17 فروردین 1404 15:10
روزی حضور دوستان شادم کرد روز دگرم ز دید نشان ناکامم کرد امروز نه مانده دیگرهیچم ای وای بهار رَوَد و پائیزآید وبرباد م کر د عبدالمجید پرهیز کار
-
مجنون تواَم؛بیا ولیلایم باش
یکشنبه 17 فروردین 1404 15:09
مجنون تواَم؛بیا ولیلایم باش لیلا که شدی،تمام دنیایم باش افسانه عشق،باتوباید بشَوَم جان ودل من،امیدِفردایَم باش نسیم منصوری نژاد
-
قسم خوردم اگر دریا ولت کرد
شنبه 16 فروردین 1404 13:17
قسم خوردم اگر دریا ولت کرد به رسم یادگار دریا باشم اگر رویای من خاکستری است هنوز تسلیم این رویا باشم اگر دنیا به خون خواهد کشیدم به شادی فارغ از دنیا باشم اگر ما را خبر از یاد هم نیست هنوزم تکه ای از ما باشم امیرحسین صالحی
-
راه زندگی من،
شنبه 16 فروردین 1404 13:17
راه زندگی من، هرگز بدون تو نبود، این دست من، این دست تو. دکتر محمد گروکان
-
دستهای رهاشدهام،
شنبه 16 فروردین 1404 13:16
دستهای رهاشدهام، نه از سرِ خستگی، که از تو خالی شدهاند. چون شاخههای شکسته در زمستانی بیپایان، در انتظار برگی که هرگز نیامد. این دستان، تنهایند، سرد و تهی. انگشتهایم، چیزی جز سایهای از لمسهای تو نیستند، ردی از گرمایی که تا مغز استخوانم را پر میکرد... و حالا، رفته است. خالی شدهاند، از نوازشهای بیپایانی که...
-
من در کنار یادگارت بر دیوار
شنبه 16 فروردین 1404 13:15
من در کنار یادگارت بر دیوار قاب سفیدی را بر جای نهاد ده ام در ظاهرش خالی ایست از نقش و نگار اما اگر از دیده ی جان بنگری قصه ی شیداییم را خواهی دید پنداری این قاب سفید حکایت از دل من دارد رفیق پاک و زلال بی هیچ رنگ و ریایی که: با شوق آمدم و عشق را نزد تو دیدم و درعین حسرت اما با لبی خندان رفتم همین آه! افسوس و دو صد...
-
ستاره ای بر پیشانی من
شنبه 16 فروردین 1404 13:14
ستاره ای بر پیشانی من نقش بسته است خبر از طالع نو می دهد ماه فرا می خواند و زهره چشمک زنان به مطرب دف زن اشاره می کند بزن... آسمان پرده ی سیاه را کنار می زند و ستاره ی کوچک با دامن نقره گون باله می رقصد... فروزان احمدی
-
ای جان من ، جانان من ، ای تو شه و شاهان من
جمعه 15 فروردین 1404 13:09
ای جان من ، جانان من ، ای تو شه و شاهان من روحت به دل ، سامان من ، ای تو مه تابان من یارم شدی جانم شدی، سبزه، دل زارم شدی بر من نگهبانم شدی ، ساده! تو دلدارم شدی جانا تویی درمان دل درد و غم پنهان دل یارا شدی غمخوار من، من تک شدی جیران من عاشق شدم بر روی تو بازنده ام بر بوی تو هر جا روم مقصد تویی با پا روم بر کوی تو...
-
صوت جانان چون نوای بربط است!
جمعه 15 فروردین 1404 13:08
صوت جانان چون نوای بربط است! عطر او چون بوی خوب تربت است! در گرفتاری و اوج خستگی دیدن او موجب صد رحمت است! بید مجنون زینتی بر شانهاش! همچون کاجی قد بلند و قامت است! دیدگانش لاجورد صیقلی نظم قلبش نظم کوک ساعت است! گوهر لبخند او دُرّ سپید موی او تار زر و پر قیمت است! در میان آسمانها و زمین نام او رمز وجود وحدت است!...
-
نامت آرامش دل من
جمعه 15 فروردین 1404 13:08
نامت آرامش دل من خیال دیدنت آرزوی هر شب من لبخندت امنیت دل شکسته من آغوشت بهشت روح شکسته من در دلم آشوبی ست برای دیدارت با هر نفسم قامت عشق تو در آینه دلم چه تماشایست قلب ستاره ها با نام تو چه زیبا می درخشند دل زمین مثل دل آدمیان عجیب دلتنگ تو است محمد کیا حبیب زاده
-
ایستاده بر گذرگاهان
جمعه 15 فروردین 1404 13:08
ایستاده بر گذرگاهان بغل پروردِ شرم را هیمه ای ساخته افکنده در آتش تا بگذرانند، روزهای سرد زمستان را این روسپیانِ بناچاری ... ایستاده بر گذرگاهان با دستانی نحیف، چیده در سبد کودکی خویش رنگین کمانی از گلهای امید تا پسند آید، خریدارْ نگاهِ رهگذری را، به بهای نان پاره ای فقیرانه، این کودکان نان آور از سر نیاز و ناداری...
-
در پی انکارم مباش
جمعه 15 فروردین 1404 13:07
در پی انکارم مباش زیرا هنوز نام من است که رود رود در آینه ی مرموز نگاه تو می زید .. و افسانه ی کهن عشق توست که قار قار در من به گفتگو نشسته است ! دیرگاهان بسی کوشیدم از تو بگسلم ؛ بدانسان که درخت در وهم نسیان یخ زد و شاخه گل در بارقه ی خاطر وداع خشکید ! آنگاه .. هماره در شراب رگه هایم رمق دواندی ؛ و بر گستره ی مغزم...
-
از سمت راست گوش های ش
پنجشنبه 14 فروردین 1404 14:01
از سمت راست گوش های ش روی عصب های دندان شکن آویزان مانده اند فنجان های خشک کاش قهوه ی عقیم مهمان ناخوانده ی زبانم نمیشد فروغ گودرزی
-
نوری از روزنهی بختِ سپیدارِ ثواب
پنجشنبه 14 فروردین 1404 14:00
نوری از روزنهی بختِ سپیدارِ ثواب اشتیاقانه نظر کرد به احوالِ کباب آتشین بود نشیمنگهِ آن شُعلهی نشین محوِ نور بود بلند شد نفسِ آهِ کباب اشکریزان کباب نالهی طوفانی داشت هیچ نفهمید که نور باعثِ آه بود کباب آنکه با جنس خود آمیخت رسید آرامش غیر آن کرد چشید مزهِ جانسوزِ کباب دخترِ تاجرِ مشهوری دل انداخت شبان غضبِ دیدِ...
-
از سبوی شکسته چشمانش
پنجشنبه 14 فروردین 1404 14:00
از سبوی شکسته چشمانش چشمه ی خون جوشید وز چشمان من شراب کهنه خاموش ...! جوش و خروشی ست در شروع یک آفتاب .....! محمود رضا فقیه نصیری
-
ای خـدا آیــا جـوابــم مـی کنــی
پنجشنبه 14 فروردین 1404 13:59
ای خـدا آیــا جـوابــم مـی کنــی بعـد از ایمانــم عـذابـم می کنی مهـرِ تـو یـارب مـرا بـاشد به دل گـر بـرانی تـو ز خود، گردم خجل چشمِ امیدم به لطف و رحمتت رد کنـی ایـن بنــده را از درگهـت عـذرِ تقصیـــر و گنـــاه آورده ام مـن بـه عفـوِ تـو پنــاه آورده ام دور از ذاتِ تـو بــاشـد ای خــدا گــر بـرانـی از درِ خـود ایـن...
-
عاقبت صحرای ما هم غَرق باران می شود
پنجشنبه 14 فروردین 1404 13:59
عاقبت صحرای ما هم غَرق باران می شود می رسد روزی که ایران چون گُلستان می شود هر شب تیره سحر در پیش دارد ای وطن پشت ابر آسمان خورشید نمایان می شود رسول رسولی
-
زلفِ تو بوی مرا بُرده به باد
چهارشنبه 13 فروردین 1404 13:10
زلفِ تو بوی مرا بُرده به باد اشکِ من از درد شد،رودِ گشاد من بمیرم بی کسی دردت فزود داغ تو آتش به جانم برگشود بعد چندین سال آمد یار من بار دیگر بست کار و بار من از سنندج که گذشتم یاد شد خاطراتت در دلم چون باد شد دیگری آمد غمم از دل گسست با وجودش آتشی بر دل نشست بار دیگر شادو خندانم بکام دردو غم هایم بدادم من بدام میثم...
-
با پستهی خندانـت خندیدی و بگذشتی
چهارشنبه 13 فروردین 1404 13:08
با پستهی خندانـت خندیدی و بگذشتی برکشتهیِ چشمانت خندیدی و بگذشتی گفتم که بود جانم جانِ دگرت، ای جان جانا ز چه بر جانت خندیدی و بگذشتی مهدی سلحشور
-
رخت همچون کرانِ آسمان است
چهارشنبه 13 فروردین 1404 13:07
رخت همچون کرانِ آسمان است دو چشمت رنگ پندار و گمان است چو چشـمت بازتابش بر رخ افتد تو گویی چهرهات رنگینکمان است مهدی سلحشور
-
ای یـار آرمانی، دانی چه را تو مانی؟
چهارشنبه 13 فروردین 1404 13:06
ای یـار آرمانی، دانی چه را تو مانی؟ مـانی نگارهای را، از کارهای مانی بسکسکه پیشِ چشم و، راهی به دل ندارد از دیده رفتهای تو، در دل همیشه مانی مهدی سلحشور
-
من را برگی از زندگی ببینید
چهارشنبه 13 فروردین 1404 13:05
من را برگی از زندگی ببینید در پیچیدگی ها ساده ام ببینید زیر باران ها آزادم ببینید در میانِ شعله های آتش عاشقم ببینید من از طوفان ها آمده ام در آسمانِ صاف آن پروازِ زیبای پرنده ام ببینید آن وزشِ باد در دشت های وسیع رقصِ سبزه زارهایم ببینید من آن امواج دریاها که می کوبد بر صخره ها من آن شب های دریا که نقش می بندد عکس...