شکن شکن
نخوت اهرمن
چون که شکستی
یقینی
شوی
خاک جمع انجمن
شکن شکن
تا پند بگیری
از قلم
تا به یقین
شکسته شد
جمع شد این همه
دمن
شکن شکن
تا نبرد
قلب تورا
به تاراج باغ و چمن
شکن شکن
من به یقین
زلف کنم
خاک سری کوی دوستان
مشک شوی
مشک ختن
شکن شکن
تا بروی به جمع نور
ز خلوت
نگار من
شکن شکن
تا نشوی مست
به من
شکن شکن
تا بشوی
خدا من
شکن شکن
که میشوی
راه هزار توی چمن
شکن شکن
ز نو
شکم
تا نشوی بند شکم
شکن شکن
گفت به من
که جان من
گوش کن از این دهن
عمر به لحظه لحظه هاست
قدر بدان زمن
سخن
سیاوش دریابار
ماییم و شمایید و یک هزار سنگ خطاب
ماییم و شمایید و یک هزار تنگ شراب
رفتند همه و جان من تنهای تنها مانده
ماییم و شمایید و این همه رنج و عذاب
چون بر ما گذرد لحظه های تلخی عمر
ماییم و شمایید یک مثل قاب لعاب
خسته تن خود به آب زندگی بخشیدیم
ماییم و شمایید و این همه بیدار به خواب
این کوزه دنیا که صد پشییز قیمت بود
ماییم و شمایید و یک شکسته کوزه اب
گفتند که دریا تو نکن دوری ز جمعی
ماییم و شمایید دریغ ازسوال بی جواب
بختم به تو گویم که دیگران یاد کنند
ماییم و شمایید و اخر فصل کتاب
گفتم به تو سازم و نسازی به دلم
ماییم و شمایید این دل پیرو تاب
دریا دریا دریا بیش نچرخ افتخاری
ماییم و شمایید و یک چرخ خراب
بس مانده به گهواره شیون زن
ماییم و شمایید و گریه های رباب
سیاوش دریابار
ما مفتخر به عشقیم یاران کنند ملامت
از جور جمع دوریم یارن کنند ملامت
گفتیم که از خداییم کردن مرا ندامت
ما رسم عشق سازیم یاران کنند ملامت
در کوی مست جانان ما را کشند به دارش
خم کرده پر که مستیم یاران کنند ملامت
ای عاشق جدایی از کوی ما گذر کن
افلاک روی بیاییم یاران کنند ملامت
ای ابر خوب رویان بر اسمان چشمت
ما را نظر به کامیم یاران کنند ملامت
سختم شود چو گویم درمان درد من باش
ای افتاب جان فرازیم یاران کنند ملامت
ما را به جور جانت تا اسمان برند جور
چون حسن جان نساریم یاران کنند ملامت
ساقی سرت سلامت با عشق مینوازی
من در رخت بسوسیم یاران کنند ملامت
چون یوسفش به دام ابروی مهوشان شد
گفتند ما چراییم یاران کنند ملامت
ازسر رفته عقل و از جان رفته جانی
سر گشته زندگانیم یاران کنند ملامت
هفت اقلیم عشق را باید که رنگ نو زد
دریا درست کردیم یاران کنند ملامت
خوردیم می مستان از کوی باده دستان
در دام عشق اسیریم یاران کنند ملامت
سیاوش دریابار
خدا کنه
زمین خدا
تش بگیره
بجای این همه ظلم
ظالم بمیره
و
بعد این همه سوختن
بارون بیاید
دل تشنه
زمین را سیر نماید
یکم باد
یکم خورشید باشد
یکم سبزه از زمین
بیرون بیاید
بشینم دور کرسی
شال باشیم
به روی
چار قدش
قصه گشاید
دیگر در قصه گرگی نباشد
ویا مرد آدم کش نباشد
دیگر کد خدا هم نباشد
همه دور کرسی شاد باشیم
پلک آیل هفت لنگ باشیم
سیاوش دریابار
آدمها
آی آدمها
به زودی اسلحه
در دستانتان گل سرخ
خواهد داد
و
عطر خوش شقایق
به دشت بهار خواهد پیچید
و
از این باغ
زنبق و لاله
درو خواهند کرد
آدم ها
ای آدمها
به زودی تبر
در این شهر بچه خواهد کرد
و
درختان نارون و بید را
درو خواهد کرد
و
عمود سیمانی خواهد روید
آدم ها
ای آدمها
نان مال مردم بخورید
حلال است
خر دجال به راه است
بر دجال سجده کنید
آدم ها
ای آدم ها
کوزه های زر و می
نشکنید
شیر و شراب است
حال مردم خیلی خراب است
آدم ها
ای آدم ها ها
سیاوش دریابار