سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

هرگز نکشم منت مهتاب جهان را

هرگز نکشم منت مهتاب جهان را
خورشید کفایت کندم شام و شبان را

در دام غم و غصه نمانم که سپیده
بخشیده به من قوتِ صد جانِ جوان را

با بالِ شکسته نروم سوی فریبش
بگذار که طوفان ببرد رنگِ خزان را

در سینه اگر شعلهٔ عشق است، بسوزد
هر خارِ هوس را، همه وهم و گمان را

دست از طلبِ مهر تو شستم که دگر بار
نابود کند شوقِ دلم، دردِ نهان را

الناز عابدینی

صبح بخیر ای اشتیاق روزهای عاشقی

صبح بخیر ای اشتیاق روزهای عاشقی
نور لبخندت صفای لحظه‌های عاشقی

با تو هر صبح از دل شب‌ها طلوعی تازه است
می‌دمد خورشید از چشمانِ نای عاشقی

بوی عطر خاطراتت در دلم گل می‌کند
می‌تپد در سینه‌ام شوقِ هوای عاشقی

هر نفس با یاد تو شیرین‌تر از رویاست عشق
می‌چکد از هر نگاهم ردّ پای عاشقی

بی‌تو این دنیا غریب و سرد و بی‌احساس شد
برنگردی می‌کُشد ما را جفای عاشقی

الناز عابدینی

سیری ز تو ندارد این چشمِ نیک‌بینم

سیری ز تو ندارد این چشمِ نیک‌بینم
جز رویِ دلربایت، دیگر نمی‌گزینم

هر جا که بگذری تو، گل‌ها شکفته گردند
من بی‌تو خشک و زارم، چون شاخه‌ای زمینم

مهرت نشسته بر دل، چون نقش بر نگینم
دوریّ تو چو خاری‌ست، در عمقِ آستینم


ای ماهِ شب‌فروزم، بازآ که بی‌تو شامم
خورشید اگر بتابد، از توست این یقینم

با یک نگاهِ شیرین، جان را کنی شکوفا
ای جانِ نازنینم، ای روحِ آفرینم

از خنده‌ی تو لبریز، جامی‌ست جانِ خسته
چون چشمه‌ای ز کوثر، در سینه می‌نشینم

بادی وزید و بردت، از کوچه‌های قلبم
ای کاش بازگردی، تا از غمت رهینم

الناز عابدینی

چه باید کرد با چشمی

چه باید کرد با چشمی که هر شب غرق رویا شد؟ که در تکرار شیرینت، دل از من بی‌مدارا شد

تو را در لحظه‌ها جستم، تو را در آینه دیدم دلم در بین این تردید، اسیر راه فردا شد

نمی‌دانی چه کردی با دل مغرور و طوفانی که بی‌باور به عشق آمد، ولی یک‌باره دریا شد

ببین در من چه طوفانی‌ست از شوق رسیدن‌ها که حتی سایه‌ات آمد، دل من مست و شیدا شد

نسیمی از عبورت ماند و باغم را شکوفا کرد نمی‌دانم چه رازی بود که در جانم هویدا شد

بمان با من، که در چشم تو آرامش نفس دارد که بعد از تو جهانم باز، اسیر اشک و غوغا شد نام شعر ؟

الناز عابدینی

می‌خواهم سخنم را ز تو آغاز کنم

می‌خواهم سخنم را ز تو آغاز کنم
با یاد تو دل زنده و پرداز کنم

بنویسم ز مهر و ز دیدار جان
تا شعر شود محرم راز نهان

هر بیت به شوق تو شکوفا گردد
این شعر ز عطر تو معطر گردد


چشمانم اگر از تو نگاهی گیرد
دل در طلبت شور رهایی گیرد

خواهم که به لبخند تو معنا بخشم
با عشقِ تو جان را همه احیا بخشم


خواهم که تو را در دلم خانه کنم
با مهر تو، این جان و جهان تازه کنم


شعرم ز وجودت شده لبریز صفا
چون گل به حضورت شده سرشار وفا

شعرم به نگاه تو شکوفا باشد
تا مهر تو در دفتر دل جا باشد


الناز عابدینی