سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

همجواریم به لطف ایزد منان و تو

همجواریم به لطف ایزد منان و تو
بی خبر از این قرابت ؛؛؛ ز من بیخبری
در پی دیدار تو گم کرده بودم راه خویش
اما باز به لطفت بر سرایت
به سر سفره ی تو
به امید چیدن گل از
بارگه ت
حاتم تایی من
به شمارش افتاد تپش سینه ی سوخته
یکبار دگر
حال تویی و کرمت؛؛ منم و چشمی که مانده به دستت و براه
به ملامت می کنم یاد من از این روزگار
فاصله اقل ولی حضور تو دور انگار
از هوای نفست اینجا بهشتی شده و
کاش میدانستی ؛ ؛ ؛ ای در گران
که ز آن سرمای سخت چه بهاری ساختی


محمد پاکدل

پرسیدی؛ هنوز شعری داری

پرسیدی؛
هنوز شعری داری

گفتم؛

میانِ پریدنِ پلک ها
همچنان شبیه من است

گردابی
غرقِ در، دریا

قاسم بیابانی

بر می گردم به چاره ی درد

بر می گردم به چاره ی درد
در خوابگاه وتر به تن
 از کبوترهای اوج در سه ضلع نا ایمن
 با مُهری از بیداری جهان
در گوری به وسعت تاریخ
در میانه صعود
سقوط

گاه بودن/ نبودن
نبودن

 بشویید مرا از پلک ها
در شتاب انسان از تاریخ به اوج‌

الا شریفیان

روح من زخمی‌ست ، درمانش تو کن

روح من زخمی‌ست ، درمانش تو کن
خانه آبادست ، ویرانش تو کن

بی‌قراری ، مونس هر لحظه‌ام
رسته از هر یأس و حرمانش تو کن

احسان آریاپور

و دوباره دستانِ کودکیم تاول زد

و دوباره دستانِ کودکیم تاول زد
نُقلِ خیس خورده ی عید
در دستم
امروز
آرام آرام
بر صورت چهل بار تماشایِ زمان مدفون شد
ونقاشی زمان
خطِ اخمِ مرا
بَر ناصیه ی جوانی ام کامل کرد
برقِ نگاهم شبحی بود
که در کوچه ی تاریکی ها پنهان شد
وتپش های تندِ قلبِ مرا
صبحِ پیری بود که بر جای نشاند
امروز
کنجِ پستویِ تنهایی کودکیم
روحِ مرا می خواند
تاریکی
پرده یِ بینِ من ودنیای بُرون
می ترسم از شب....
شاید که چهل
رمز تپش هایی است آرام وصبور
شاید که چهل
رمزِ ورود به دنیایِ پوسیدن هاست
وجواب را تنها
شمعی روشن
در مسیرِ احتضار

از فرازِ تلی از لذت ها می بیند

آزاده قاسمی