ای جان من ، جانان من ، ای تو شه و شاهان من
روحت به دل ، سامان من ، ای تو مه تابان من
یارم شدی جانم شدی، سبزه، دل زارم شدی
بر من نگهبانم شدی ، ساده! تو دلدارم شدی
جانا تویی درمان دل درد و غم پنهان دل
یارا شدی غمخوار من، من تک شدی جیران من
عاشق شدم بر روی تو بازنده ام بر بوی تو
هر جا روم مقصد تویی با پا روم بر کوی تو
مجنون منم در راه تو آواره و شیدای تو
آواره و شیدا منم در راه و در پیدای تو
جانم شدی یارم شدی معشوق و هم معبود من
هر روز این چشمان تو قبله شود ، مسجود من
بویم تو را جویم تو را بر کس نمیگویم تو را
در دل کنم صاحب تو را از بد نمی جویم تو را
لبخند و هم خندیدنت بر من نگه دزدیدنت
قلبم شود بی تاب تو وقتی تو را میبینمت
نور دل تارم شدی چون صد ملائک بر سرم
رخ چون گشودی جان دل من چون ملائک بر پرم
سیب همان آدم تویی حوا شدی در یاد من
صد حیله ها آورده ای حق برده ای از یاد من
دیوانه ام بر یاد تو ویرانه ام ویرانه ام
با یاد تو من از جهان بیگانه ام بیگانه ام
دیدی مرا دیدی مرا دیدی مرا ای جان دل
دیدم تو را دیدم تو را دیدم تو را جانان دل
شمعم تویی پروانه ام من عاشقی ویرانه ام
بر گرد تو دایر شوم من عاشقی جانانه ام
بی فایده است اشعار من بر خوبی ات گفتار من
این شعر من شعر است و تو بنگر بر این رفتار من
خواستم تو را من از خدا این خواسته ام با آن جدا
کم کم خدا خواهد عطا بر من تو را ای خوش صفا!
حرفی نمیگویی از این عشق و غم تبدار من
حرفی بزن با من دلا ! تا تو شوی غمخوار من
خواهم تو را خواهی مرا او خواهد و خواهد شکست
آغاز شد اقرار ها مهرت به دل خواهد نشست!
گر تو بدم گویی به کس من بد نمیگویم تو را
از راه بد از گاه بد هرگز نمی جویم تو را
معشوق من معجون من یارا دل و جانم بیا
من بد کنم زندان شوم جانا نگهبانم بیا
ای روح اشعارم بیا ای سیب تبدارم بیا
من بی تو هیچم ماه من ای یار غمخوارم بیا
چندین بگویم کم شود بر روی زیبای تو یار
ماهم تویی جانم تویی ای خوش رخ و ای خوش عذار
قلبم شود شیدای تو آشفته و لیلای تو
موزون کند اشعار من آن خنده ی زیبای تو !:)
نازنین راضی
صوت جانان چون نوای بربط است!
عطر او چون بوی خوب تربت است!
در گرفتاری و اوج خستگی
دیدن او موجب صد رحمت است!
بید مجنون زینتی بر شانهاش!
همچون کاجی قد بلند و قامت است!
دیدگانش لاجورد صیقلی
نظم قلبش نظم کوک ساعت است!
گوهر لبخند او دُرّ سپید
موی او تار زر و پر قیمت است!
در میان آسمانها و زمین
نام او رمز وجود وحدت است!
این بشر چون داستان ارسلان
در پی دیدار او و نصرت است!
فرشید ربانی
نامت آرامش دل من
خیال دیدنت آرزوی هر شب من
لبخندت امنیت دل شکسته من
آغوشت بهشت روح شکسته من
در دلم آشوبی ست برای دیدارت
با هر نفسم قامت عشق تو
در آینه دلم چه تماشایست
قلب ستاره ها با نام تو
چه زیبا می درخشند
دل زمین مثل دل آدمیان
عجیب دلتنگ تو است
محمد کیا حبیب زاده
ایستاده بر گذرگاهان
بغل پروردِ شرم را هیمه ای ساخته
افکنده در آتش
تا بگذرانند، روزهای سرد زمستان را
این روسپیانِ بناچاری
...
ایستاده بر گذرگاهان
با دستانی نحیف، چیده در سبد کودکی خویش
رنگین کمانی از گلهای امید
تا پسند آید، خریدارْ نگاهِ رهگذری را،
به بهای نان پاره ای فقیرانه،
این کودکان نان آور
از سر نیاز و ناداری
نادر صفریان
در پی انکارم مباش
زیرا هنوز نام من است
که رود رود در آینه ی مرموز نگاه تو می زید ..
و افسانه ی کهن عشق توست
که قار قار در من به گفتگو نشسته است !
دیرگاهان بسی کوشیدم از تو بگسلم ؛
بدانسان که درخت در وهم نسیان یخ زد
و شاخه گل در بارقه ی خاطر وداع خشکید !
آنگاه ..
هماره در شراب رگه هایم رمق دواندی ؛
و بر گستره ی مغزم حکومت اعرابی اعلان نمودی !
حال که چنین رندانه بر جوهره هشتی میدمی ،
واخواهانه از خویش می پرسم چگونه از تو شفا یابم؟
و دگر بار در می یابم
هجرت تنها برای گرامیداشت بزم آغوش توست
که بر رشته ی گریز گام ها تار می تند !
زهرا نادری بیدسرخی