سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

مپرس از من که من اندر چه حالم

مپرس از من که من اندر چه حالم
چنان گنجشککی بی‌پرو بالم

شبا گریه کنم روزا بسوزم
بسوزم از غمت هر دم بنالم

چه می‌دانی که بی تو جان جانان
مرا عمری نمانده در زوالم

اگر باز آمدی و من نبودم
ببخشا بر من و هم کن حلالم


فروغ قاسمی

چه می‌پرسی چرا این است چرا آن

چه می‌پرسی چرا این است چرا آن
تو خود هم اینی و هم آن پسر جان

بگو با خود که امروزت چه کردی
که باشد هر خودی هم این و هم آن


فروغ قاسمی

زقاب پنجره یک دم حذر کن

زقاب پنجره یک دم حذر کن
شب یلدا از این کوچه گذر کن

مرا قسمت شده این کوخ بی در
تو از کاخت به کوخ من نظر کن


فروغ قاسمی

دو چشمت سبز و جامه مخمل سبز

دو چشمت سبز و جامه مخمل سبز
وجودت چون گلی در دشت سرسبز

خوشا آن لحظه‌های سبز دیدار
که دیدم در دلت عشقم شده سبز

پرستو کنج ایوان زار و خسته

پرستو کنج ایوان زار و خسته
به روی شاخه تاکی نشسته

از اینجا چون رود شهری به شهری
که صیادی پر و بالش شکسته


فروغ قاسمی