زندگی در دنیا
گر چه سخت است ، که من میدانم
ولی از عمق وجود
غزل عشق ز جان میخوانم
زندگی در دنیا ، کم و بیشش، هیچ است . .
خوب گوش کن که چه میگویم من :
غم به دل ماندنی است ، خوشی اش ساختنی . . .
گر بَرِ ثانیه ای ، حال دلت رنگین شد
خوشبختی است . . .
ما پِیِ شادی هر روز نِه ایم . . .
ما همینیم درین ثانیه ها ، در پِیِ کشف همین قافیه ها
خنده زن بر دنیا
غزلی گوش کن و شعر بخوان
بهر هر مصرعی از شعر پِیِ شادی باش
پِیِ خوشبختی باش
من به رنجِ همهی ثانیه ها آگاهم
زندگی، سخت ، ولی من او را
با همه رنج و غمش میخواهم . . .
نازنین راضی
ای جان من ، جانان من ، ای تو شه و شاهان من
روحت به دل ، سامان من ، ای تو مه تابان من
یارم شدی جانم شدی، سبزه، دل زارم شدی
بر من نگهبانم شدی ، ساده! تو دلدارم شدی
جانا تویی درمان دل درد و غم پنهان دل
یارا شدی غمخوار من، من تک شدی جیران من
عاشق شدم بر روی تو بازنده ام بر بوی تو
هر جا روم مقصد تویی با پا روم بر کوی تو
مجنون منم در راه تو آواره و شیدای تو
آواره و شیدا منم در راه و در پیدای تو
جانم شدی یارم شدی معشوق و هم معبود من
هر روز این چشمان تو قبله شود ، مسجود من
بویم تو را جویم تو را بر کس نمیگویم تو را
در دل کنم صاحب تو را از بد نمی جویم تو را
لبخند و هم خندیدنت بر من نگه دزدیدنت
قلبم شود بی تاب تو وقتی تو را میبینمت
نور دل تارم شدی چون صد ملائک بر سرم
رخ چون گشودی جان دل من چون ملائک بر پرم
سیب همان آدم تویی حوا شدی در یاد من
صد حیله ها آورده ای حق برده ای از یاد من
دیوانه ام بر یاد تو ویرانه ام ویرانه ام
با یاد تو من از جهان بیگانه ام بیگانه ام
دیدی مرا دیدی مرا دیدی مرا ای جان دل
دیدم تو را دیدم تو را دیدم تو را جانان دل
شمعم تویی پروانه ام من عاشقی ویرانه ام
بر گرد تو دایر شوم من عاشقی جانانه ام
بی فایده است اشعار من بر خوبی ات گفتار من
این شعر من شعر است و تو بنگر بر این رفتار من
خواستم تو را من از خدا این خواسته ام با آن جدا
کم کم خدا خواهد عطا بر من تو را ای خوش صفا!
حرفی نمیگویی از این عشق و غم تبدار من
حرفی بزن با من دلا ! تا تو شوی غمخوار من
خواهم تو را خواهی مرا او خواهد و خواهد شکست
آغاز شد اقرار ها مهرت به دل خواهد نشست!
گر تو بدم گویی به کس من بد نمیگویم تو را
از راه بد از گاه بد هرگز نمی جویم تو را
معشوق من معجون من یارا دل و جانم بیا
من بد کنم زندان شوم جانا نگهبانم بیا
ای روح اشعارم بیا ای سیب تبدارم بیا
من بی تو هیچم ماه من ای یار غمخوارم بیا
چندین بگویم کم شود بر روی زیبای تو یار
ماهم تویی جانم تویی ای خوش رخ و ای خوش عذار
قلبم شود شیدای تو آشفته و لیلای تو
موزون کند اشعار من آن خنده ی زیبای تو !:)
نازنین راضی
تنها بشر از دار جهان دلگیر است
با زخم نهان و کهنه اش درگیر است
جانی به رهایی اش ندارد گویی
چون خط مدار کهکشان زنجیر است
گاهی نم اشکی زند از چشمانش
رنگینِ غمش شکسته در تصویر است
حتی غزل دفاتر اشعارش
پر شد ، به غمی که بنده بی تقصیر است . . .
نازنین راضی