ای خـدا آیــا جـوابــم مـی کنــی
بعـد از ایمانــم عـذابـم می کنی
مهـرِ تـو یـارب مـرا بـاشد به دل
گـر بـرانی تـو ز خود، گردم خجل
چشمِ امیدم به لطف و رحمتت
رد کنـی ایـن بنــده را از درگهـت
عـذرِ تقصیـــر و گنـــاه آورده ام
مـن بـه عفـوِ تـو پنــاه آورده ام
دور از ذاتِ تـو بــاشـد ای خــدا
گــر بـرانـی از درِ خـود ایـن گـدا
کاشکی اهلِ سعـادت می شدم
بهـرِ قُربت در جـوارت می شدم
سلیمان ابوالقاسمی
اگـر خـواهـی سعــادت را بـه عقبـا
نما باطن چنان چون ظاهرت هست
حضــورِ قلـب خـواهـی در نمـازت
بخــوان گـویـا نمــازِ آخـرت هست
سلیمان ابوالقاسمی
بـه نـامِ آنکــه گیتـی آفـریــن است
دلیــلِ اوّلیــن و آخــریــن است
یگـانــه خـالـقِ او از بهـرِ خلقت
رهِ او منتهـی گــردد بــه جنـت
سـرآمـد بـر همـــه پیغمبـراننــد
حـریـــمِ ِ کبــر یــا از مهتــراننــد
تمـامِ لطفِ ایـزد بـر حبیب است
کریمست و علیمست و نجیب است
ولایـت از خــدا بـر اوصیــا شد
معیـن و یـاور و هـم رهنمـا شد
دل و جـان از صفــا در سیـره دارند
عـلامـت از وفـا در تیــره دارنـد
وسیله بهـرِ قـربـت بـر خـلایـق
یقین بـر راه بـرتـر از عـلایـق
معیّــن از خــدا مــولا علـی شد
در عالـم سرور و آقـا علـی شد
بنـایِ مـرتضـی بـر عـدل و انصـاف
غـدیـر الگوی انسانها بـه اکنـاف
همــه چشـم انتظارِ رویتِ یـــار
دلِ مــا بــر قـــرارِ دولتِ یــــار
مـراد و مقتـــدایِ مـا بــه نهضت
یقیـن پیـرِ خمیـن بـاشد بــه اُمّت
نگــارِ مــا کنـــون پیـــرِ خـراسـان
رهِ او کـرده دشمـن را هـراســان
سلیمان ابوالقاسمی
محمد مصطفی شد چون خدا خواست
حبیـبِ کبــریــا شد چون خدا خواست
مـــدار و محـــورِ خلقــت همــو شد
دلیـل و رهنمـا شد چون خدا خواست
سلیمان ابوالقاسمی