سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

ایستاده بر گذرگاهان

ایستاده بر گذرگاهان
بغل پروردِ شرم را هیمه ای ساخته
افکنده در آتش
تا بگذرانند، روزهای سرد زمستان را
این روسپیانِ بناچاری
...
ایستاده بر گذرگاهان
با دستانی نحیف، چیده در سبد کودکی خویش
رنگین کمانی از گلهای امید
تا پسند آید، خریدارْ نگاهِ رهگذری را،
به بهای نان پاره ای فقیرانه،
این کودکان نان آور
از سر نیاز و ناداری


نادر صفریان