سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

در دنیای عاشق شدن

در دنیای عاشق شدن
قلب طبلِ پیکار می‌کوبد
سپهدارِ اندیشه و خِرَد
زانو می‌زند
شاه بانوی عاطفه
بر تخت می‌نشیند


حامد غیاثپور

یکی همـدل درین عالم، چرا پیـدا نمیگـردد

یکی همـدل درین عالم، چرا پیـدا نمیگـردد
در این غـربتکده هـر گز دلی شیدا نمیگـردد

جهان پرگشته از عشاق گوناگون رنگارنگ
ولی یک تن از ایشان قیس و یا لیلا نمیگردد

یکی دم میزند از عشق عرفانی و آن دیگر ز روحانی
دروغین عشقشان یارب چرا رسوا نمیگردد

خدایا تا به کی باید تماشا کرد و ساکت ماند
چرا از آه مظلومان کنون پروا نمیگـردد

چنان نامرد و نامردی فزون گشته درین دوران
تجاوز، دزدی و غارت دگـر حاشا نمیگردد

فقیری گر کند دزدی، نمایند قطع دستش را
ولی این حکم بر خاصان چرا اجرا نمیگردد

تمام دربها بسته، نگهبانی به پهلویش
دری در کوچه ی بن بست برویم وا نمیگردد

درین آفت زده بستان دروغین باغبان کم نیست
فساد باغبان اینجا، دگر معنا نمیگردد

چه "فرهنگ" عجیبی شد خداوندا چه میبینم
عدالت گم شده گویا دگـر پیـــدا نمیگـردد


فرهنگ سرفلاح

عزیزم! نازنینم!

عزیزم!
نازنینم!
صبر کن تا ایل برگردد

کمی آرام تر!
تا مانده ی ناچیز
سَر گردد

غریو بی قرارت در دهان رود می پیچد
دعا کن سمتشان ایلات تَر گردد

کِلَت
هیجار گرم زنده ماندن در قفای ایل

هیاری کن غزل!
تا روح من پُر بال و پر گردد

مرا ای ««قلب»»
ای زیباتر از پروانه در باران

کمی رخصت بده تا ایل برگردد...


فروهر نگهداری

شده عاشق بشوی پا به زنجیری کسی

شده عاشق بشوی پا به زنجیری کسی
از همه دل بکنی عمری شوی پیری کسی

شده او خنده کند وسوسه اما نه شوی
تا گلو بغض کنی آه شوی سیری کسی

شام را خیمه زنی گرد خیال شب تار
صبح تا چشم گشاید شوی پیگیری کسی

شده او با دیگری رفته و تنها ماندی
یعنی از مرگ بدتر دیده یی تقدیر کسی

حال من یار شده دغدغه چند خط شعر
دیدی شاعر شده در سوژه ی دلگیر کسی

شهاب الدین وفایی

به رویای دل نگریستم در باز را

به رویای دل نگریستم در باز را
باز رویایی در بسته‌ام را
دل در بستر عشق
رویا پی معشوق می‌گردد
آه در حسرت یک قدم
بی گل و خاک
پاک و پاک

نوری بینم

صدیق خان محمدی