چون مَشک سپرُد حضرتِ ارباب به عباس(ع)
دل گرم شدند جمله ی اصحاب به عباس (ع)
شب چون شبِ قدر ، موسَم بیداری و اِحیا ست
دور است در این لیلِ خطر ، خواب به عباس(ع)
راهیِ خطر ،جانْ سپر مَشک، دلَشْ قرص
تابلکه شود قافله سیراب به عباس(ع)
در برکه ی طوفان زده ، تصویرِ دو ماه است!
افتاده گمانم گذرِ آب به عباس(ع)
ماه است وُ همین فخر که از دولتِ حق شد
مشهور؛ میان همه اعراب به عباس(ع)
در عمقِ دلِ آب ، ببین نور شکسته!
تا سجده کند قامتِ مهتاب به عباس(ع)
والله ِ به جز مشک ، کسی آب ننوشید
الحق علی(ع) آموخته آداب به عباس(ع)
زیر قدمش خیس ِ عرق بود و چنین گفت
افتاد چو چشمانِ ترِ آب به عباس(ع):
بگذشت و نکرد لب ز منِ غمزده تر ، وای
ای وای قمر ، وای قمر، وای قمر، وای
امین عبدالهی
دل خونیوگِریان،بِگرِفتهست اِمشَب .
گویا که دل ، شکستهَست اِمشب .
نبودنت برجامِشَراب، شِکَست اِمشب .
سخن عشق وُ تَرَنُم ، زجانَست امشب .
بیسروسامان مانده دل ، بیقرارَست امشب .
حیران و سرگشته دنیایم ، برفَناست امشب .
سکوتی پُر معنا برگلویم نقش ، بَست امشب .
که پناهگاهم بَر آسمان ، عرشیانَست امشب .
سالهاست خاطرش دارم لیک زبرم ، نیست امشب .
من ماندم و غم و دلی که ، خرابَست امشب .
صداحزن و ناله ، روانَست امشب .
بر دلم صدای ، امواجَست امشب .
نتوانم دیدهات این آخر ، داستانَست امشب .
سخنِ عشق و محبت وجان ، پِدرَست امشب .
تو بر آسمانها سوار شدی ، دلتَنگَست امشب .
ز فراقت چَشم اشک ریزان ، شدَهست امشب .
یاد و خاطرت عجیب بر دل ، بِنشَستهَست امشب .
چو نشوم گریان و نالان دستم بَر ، قَلمَست امشب .
زین شب و آن شب و دگر شب ها عادتی بر ، هَرشَبیست امشب .
برعادات شدم سدی محکم بر عشقِ پدر این، دیدَنیست امشب .
ای عشق پدرم ، از یاد بردنت دگر ، بیهُنَریست امشب.
من با یادو خاطرت سر کردم بین دل ، اَبیاتَست امشب.
فهیمه فیروزه
فریاد ها را بر سر کوه دلم هی میزند
راه برگشت صدا ها را دلم نی میزند
آنچه پژواکش تو گویی بر نمیگردد زدل
آن تبر را دستکی محکم بر این پی میزند
رشته های فهم مردم گیرد دیش و آنتن است
حرف ذوب فهم ناقص را شب دی میزند
حورالعین اوجاقی
سجاده ای از بال ملائک زیباست
معراج برای دل عاشق اینجاست
این خلوت پر شور وصال یار است
این لحظه دیدار سراسر معناست
پرواز بدون بال و پر معنا شد
معشوق ببین عاشق زارت تنهاست
نومید نشو تو از کرامات کریم
این درگه پر مهر صفای دل ماست
پیچیده شمیم عطر گل های امید
با یأس جهان پیش روغرق فناست
درحمد و ثنای خود تورا می خوانم
ذکر تو شفای این دل اهل دعاست
در وقت سحر سجده نمودم، گفتم
شوق من شوریده به دیدار خداست
رسول چهارمحالی ( ساقی عطشان)
رسول چهارمحالی
بـه پـایـان آمـد ایـن دفتر ولی باقیست گفتارم
نـویسم شـرح حـال خـود اگر جان در بدن دارم
مشـو غمـگین ز شـرح حـال من تا آنکه دریابی
کـه مـن تـنها وسرگردان غم دوری به دل دارم
بـیا ای هـمنشیـن دل کـه بـا یـاد تـو دلـشادم
مـکن دوری زمـن چون طالب و مشتاق دیدارم
بـیا بـفشان تـوگردی از قدوم خود به چشم من
مـده رنـجم کـه دست از دامنت هیهات بردارم
مـرا امـید دیـدارت بـه دل بـاشد کـه بـازآئـی
فراموشم مکن کز دوریـت مـدهوش و بیـمارم
مرا از دیده اشـک شـوق می بـاردکـه می آئـی
بـه راهـت سـرگـذارم نـازنین این است مقدارم
شـده پیـمانـه ام پـرکـی دهـی پیمانه بر دستم
کـه مـن مـست از می مینای تو تا صبح بیدارم
شدم افسرده زین ره کی رسد بارم به سـر منزل
که زیربارعشقت خم شده پشتم مده اینقدرآزارم
مـرنجان خاطر محمود اگر مهرش به دل داری
کـه نـاز و قـهر و پـیکارت ز حد بگذشت دلدارم
سید مرتضی ذکاوتمند