بـه پـایـان آمـد ایـن دفتر ولی باقیست گفتارم
نـویسم شـرح حـال خـود اگر جان در بدن دارم
مشـو غمـگین ز شـرح حـال من تا آنکه دریابی
کـه مـن تـنها وسرگردان غم دوری به دل دارم
بـیا ای هـمنشیـن دل کـه بـا یـاد تـو دلـشادم
مـکن دوری زمـن چون طالب و مشتاق دیدارم
بـیا بـفشان تـوگردی از قدوم خود به چشم من
مـده رنـجم کـه دست از دامنت هیهات بردارم
مـرا امـید دیـدارت بـه دل بـاشد کـه بـازآئـی
فراموشم مکن کز دوریـت مـدهوش و بیـمارم
مرا از دیده اشـک شـوق می بـاردکـه می آئـی
بـه راهـت سـرگـذارم نـازنین این است مقدارم
شـده پیـمانـه ام پـرکـی دهـی پیمانه بر دستم
کـه مـن مـست از می مینای تو تا صبح بیدارم
شدم افسرده زین ره کی رسد بارم به سـر منزل
که زیربارعشقت خم شده پشتم مده اینقدرآزارم
مـرنجان خاطر محمود اگر مهرش به دل داری
کـه نـاز و قـهر و پـیکارت ز حد بگذشت دلدارم
سید مرتضی ذکاوتمند