به تابستان چشمهایت
دل بستهام
تا غرق شوم...
در دریایی که
دستانت
تنها ساحل نجاتاند.
سیدحسن نبی پور
در ظلمت شب،
چراغی سبز و لرزان
میتابد از نگاهت
تا در روشنای روز،
تنها رهگذر
خیابانهای بیتو باشم.
سیدحسن نبی پور
در گندمزار گیسوانت
عشق، نسیمیست
رقصان
بر خوشههای تبدار تمنا
سیدحسن نبی پور
کاش آسمان بودم،
و تو،
ماه شبهای بلند
که بیپروا
در آغوشم میدرخشیدی.
سیدحسن نبی پور
دلم آسمان میخواست،
تا تو را،
ماه من،
هر شب بغل کنم.
سیدحسن نبی پور