سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

زیر پای اصفهان خالی شده

زیر پای اصفهان خالی شده
وعده والفاظ پوشالی شده
شانه ی شهرم خمید
دردها بر هم چمید

کوچه‌های خاطرات
رود سرشار از نشاط
در گذار از روزگار
یک  کویرِ  بی بهار

چنگ در چنگال صنعت
تشنه ی بارانِ رحمت
بی نصیب از زنده رود
خفه از غلظت دود

کرم های ساقه خوار
باغْ شهرِ بیقرار
در تب و تاب سراب
غرق در رودِ  پساب

آسمان بی‌ستاره
محو در گرد وغبار
چشم‌های سرخ و تر
از ورای صبحِ تار

اصفهان  در انتظار
یک نسیم و یک بهار
یک خروش زنده رود
یک مدیر پایِ کار

میترا کریمیان