سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

شیر حق را رب من ماقبل آدم آفرید

شیر حق را رب من ماقبل آدم آفرید
کوه خاکستر شدش تا هیبت او را بدید

کعبه از فرط خجالت روح و قلبش را شکافت
تا که از اعماق قلبش گوهری یکدانه یافت

ماه هم با وصف او خورشید تابان می‌شود
قلعه خیبر ز نامش تور لرزان می‌شود


رشته علم وجودش را پیمبر دوخته
هر نفس حب الهی را با او آموخته

او که شهر علم را باب نجات امت است
ذوالفقارش بر سر اعداء ز باب رحمت است

دست او خاک بیابان را مطلی می‌کند
چون خدا عرشش به نام او مصلی می‌کند

ما همه سرباز لشکر، جان فدای مرتضی
دم به دم خاک کف پای غلام مقتدا

مهدی مزرعه

هر چه شوخ طبعان به شیرینی ز ادب بانمکند

هر چه شوخ طبعان به شیرینی ز ادب بانمکند

بی شوران ادب دو چند ز بیشعوری بی نمکند

امیرعلی مهدی پور

هر که به قسمی هنرش بشکفد

هر که به قسمی هنرش بشکفد
هر که به سویی هنرش بر دهد

هر که از انجام هنر ،خسته شد
او سر خود را به جفا بشکند

باد هنر در سر او بسته باد
تا ز سرش بشکفد آن با هنر

بی‌هنران خنده چو افشان کنند
با هنر است او که تبسم کند

هر که خودش باهنر است، او نماست
یا که هنر را به نمایش دهد؟

اینکه هنر جلب کند یا که جذب
از اثر صاحبش ان یا خرد؟

وقت هنرمندی عشقت چه وقت
یا که به عشق هنرت کی زمان ؟

روز حساب ار برسد با هنرت چون کنند
از تو جمیل است، جمال آن کند


غلامرضا مشهدی ایوز

تن عریان من آبستن از پیکر پوسیده‌ی خاطرات است

تن عریان من آبستن از پیکر پوسیده‌ی خاطرات است
تن من آبستن از صدای جیک جیک طاقت فرسای گنجشک های روی شاخه است
آه من شاخه را به یاد می آورم
آه من از شاخه نفرت دارم
آن درخت گیلاسی که در حیاط شما بود
شاخه ای داشت که از دیوار خانه‌ی ما عبور میکرد
و من و تو هردو به بهانه‌ی عشق از آن شاخه گیلاس میخوردیم
من گذر منحوس زمان را درک کرده ام
من بزرگ شدن در قالب انسانی گناهکار را درک کرده ام
تمام سلول های تن من یادواره ای برای حضور توست
ما هردو آن شب زیر پوست ماه نقره ای گناه کردیم
و چه کسی بود که راز مگوی مارا فاش کرد
و چه کسی بود که این گردنبند یک شکل را به گردن هردوی ما آویخت
کاش ما خودمان زودتر گفته بودیم
آن وقت نامش دیگر رسوایی نبود
من آن شاخه ای که از حیاط شما تا حیاط ما روییده بود را بخاطر دارم
من آن چشم های حقیقی را بخاطر دارم
کاش کمی دیر تر به زیر پای ما ضربه بزنند

سهیل آوه

ای همیشه جاری من، توی لحظه‌های سردم

ای همیشه جاری من، توی لحظه‌های سردم
وقتی که عبور سایه، خونه‌دار دل دردم
وقتی از صدای گریه، کوچه‌ها بارون می‌گیرن
از نگاهت قصه می‌گفتم، ماهی‌ها آروم می‌گیرن

به تو نامه می‌نویسم، از دلِ شکستهٔ من
ای که رفتی و نبودی، آخرین شکوهٔ من
ای همیشه‌گی‌ترین حس، توی خواب و بیداری‌هام
ای که جا مونده ازت، یه دلِ پر از آرزوهام


به تو نامه می‌نویسم، با تمام واژه‌هام
با سکوتی که شکسته، توی نیمه‌شب نگام
ای تو یارم، ای قرارم، لحظه‌هامو با تو دارم
ای که در خیال دیروز، عاشقونه موندگارم

وقتی از غروب فاصله، نورِ خونه کم میاره
دلِ من هنوز به اسمت، شب و روز دعا می‌باره
ما گذشتیم از دلِ شب، بی‌قرار و بی‌پناه
اما ردِ پای عشق‌مون، جا مونده رویِ این راه

به تو نامه می‌نویسم، با امیدِ یک بهونه
شاید این غزل بمونه، توی خونه‌ای دیوونه
ای تو یارم، از گذشته، یادگارم، روزگارم
از نبودنت هنوزم، بی‌قرارم، بی‌قرارم

الناز عابدینی