سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

نیستی و شعر من معنای خود گم کرده است

نیستی و شعر من معنای خود گم کرده است
خانه را اندوه تو پر از ترحم کرده است
.
در نظر در خانه هست و لیک در افکارمَم
لحظه های زندگی را او توهم کرده است
.
دیگرم آسودگی من را ز خاطر برده است
رفتنِ آسودگی سوء تفاهم کرده است

.
قلب من خالی بُد و غیرش کسی ساکن نبود
آه از هجران که دل را پر تراکم کرده است
.
عشق او همچون شکر بود و به دل باقی نماند
صد امان از غصه که جایش تداوم کرده است
.
غم دلم را با خودش بُرد و دلم ویرانه شد
صد فغان از هجر تو در دل تهاجم کرده است
.
اشک من جاری شد و گفتند که مردی پس چه شد
گریه های بی امان در من تراخم کرده است
.
لاجرم عشقت مرا در سر خروشی را نهاد
بین عقل و قلب من وه که تخاصم کرده است
.
دوش دیدم سام را ، کز عشق می نالد همی
گفتمش،گفتا که غم در دل تنعُّم کرده است

امیرسام نامداری

گفتم شکن در عاشقی گفتا شقایق کی شوم

گفتم شکن در عاشقی گفتا شقایق کی شوم
گفتم به خاکش سر بنه گفتا که لایق کی شوم

گفتم به تن در پیله‌ای باید شوی پروانه‌ای
گفتا که من یک بنده‌ام سر حقایق کی شوم


فروغ قاسمی

(من یک ورق ساده ب دستان تو بودم)

(من یک ورق  ساده ب دستان تو بودم)
یک شاخه گل از باغ و گلستان تو بودم


از طبع روان تو شدم مست وغز لخوان
من نرگس مستانه ی مستان تو بودم

شیرین غزل های تو بودم  مه دیرین
فرهاد شدی گوش ب فرمان تو بودم

با رقص قلم  عاشق و دلباخته شد دل
نقاش همان جلوه ی پنهان تو بودم

با واژه ی  دلدادگی ام اوج  گرفتی
من بال وپر شانه ی ویران تو بودم
چشمان تو شد منشا صبح وسحر من
من در پی آن مشرق تابان تو بودم

شاعر شدم وشعر مرا یاد تو جان داد
تدوینگر آرایه ی دیوان تو بودم


سمیه مهرجوئی

السلام علیک یا صاحب الزمان


                                

                                
                                
                            </div>
                            <div class=

♡M♡

رضایت روح ما را شاد دارد

رضایت روح ما را شاد دارد
قناعت زندگی آباد دارد

پر پرواز تو باشد همین دو
که روح و جان تو آزاد دارد



فروغ قاسمی