سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

با چهره زخمی یک احساس

با چهره زخمی یک احساس
کوچه های خسته شهر را ورق می زنم
و در انتشار یاس ها
عطر دلتنگی یک عشق را می نوشم
پنجره ها بسته
و سکوت در تلاطم خیالم جاری است
رد پایی از تو نیست
و اشک های آسمان
چشم های خیس مرا
به ابرها گره می زنند


عبدالله رضایی

به گستره این اتفاق، نخواهم نگریست.

به گستره این اتفاق،
نخواهم نگریست.

آتش شمع دل سوخته،
عاشقان نخواهم شد.

همچون فضا پیمایی،
که در انعکاس نور غرق می‌شود،
در لایتنهاهی،
اندیشه های ناب حرکت میکنم.

در سوگ سرنوشت شوم،
افق رویداد،
محزون می نشینم.

در هزار توی بی جنبش،
کرم چاله ها،
سینه خیز می روم.

اما دریغ،
ترکش فریاد ستاره ها،
مرا در بر گرفت.

و پیکر خونینم را،
که در معبر شهابسنگها ی گریزان،
از رمه کهکشان،
تکه تکه شده بود،

در باز تابش انوارش،
به آرامش تسلیم کرد.

سکوت سرشار از اقتدار است.
وفریاد بی صدا،
گنجی نهفته در دلم.


دگر خواهان چیزی نیستم،
جز چشمانی به فراخ گشوده،
برای رویت،
اشک خدایان مهر و عطوفت..

که ناگزیر در فرسایش،
برخوردهای آتشین
سرخگون گشته است.


حجت جوانمرد

آخر شکست می‌خورم از دست ِ چشم هات

آخر شکست می‌خورم از دست ِ چشم هات
موهات دست باد و ... تو هم خسته چشم هات

قزاق ها به شهر تو نزدیک می‌شوند
سربازهای شهر تو هم مست چشم هات

ستارخان به عشق تو سردار می شود
دل برده از ستاره ام آهسته چشم هات


مشروطه با نگاه تو تبریز را گرفت
جنگل قیام کرده و پیوسته ، چشم هات :

آشوب کرده است دل و دین شهر را
محراب ، قبله ،مسجد و گلدسته چشم هات

یک اعتراف و از سر خود باز می کنم
آخر شکست می‌خورم از دست چشم هات

امیر نقدی لنگرودی

این روزا حال و روزمون خرابه

این روزا حال و روزمون خرابه
چقد دوری چقد فاصله بینمون؟
تا کی قصه ی عشقمون تو شعرا؟
تا کی دیدارمون تو خواب و رویا؟
خدایا برس به داد عشقمون
بَدجوری خرابه حال و روزمون
تو که بَلدی هر معجزه ی رو
پس کی معجزه منو معجزه میکنی
منو از این عشق و نرسیدن نترسون

خدایا عشقمون رو تو آفریدی
بهم بگو این تقدیر و سرنوشت
بین من و اون چکار می کنه؟؟...

 محمد کیا حبیب زاده