سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

من این قدر دوستت دارم گهی مجنون ویرانم

من این قدر دوستت دارم گهی مجنون ویرانم
عجب زیباترین عشق است ولی خاموش و پنهانی

سیده مریم موسوی فر

منم با سر دویدم در قفایت

منم با سر دویدم در قفایت
منم با پر پریدم در هوایت
مرا در دیده هایم اشک و خون است
که با عشقی نشستم در سرایت
مرا آن نور چشمان تو باید
که بینم در نگاه تو صفایت
نشاید ساز و آهنگت شنیدن
که با این گوش کر ناید صلایت
من از تو قصه،نی افسانه گویم
که از دستت همی ناید شکایت
تو را دنیا همی گوید که من گوی
شنیدستا کسا از تو حکایت

احمد فیاض

ساقی بیار باده که خوش باد مستی ما

ساقی بیار باده که خوش باد مستی ما
غم را بسوز در شررِ جامِ شراب ما

چون لاله سر برآورم از خاک تیره‌روز
گر بگذری به ناز زِ ویران سرای ما

مطرب بزن نوایی از آن چنگ جان‌فزا
تا پر کند نوای تو، جان و جهان ما

دردا که دور چرخ نه بر وفق آرزوست
اما هنوز هست امیدی به خواب ما

هر شب نسیم، نام تو را می‌برد زِ من
چون موج، می‌پیچد غمت در صدای ما

دیگر چه حاجتی‌ست به تفسیر عشق تو؟
این آتش از ازل شده حک بر کتاب ما

ابوفاضل اکبری

گوید تانباشد سرزمین؛اسلام چه آید برزمین

گوید تانباشد سرزمین؛اسلام چه آید برزمین
زاستاد و باسواد بعیدست مُحکم گوید چنین

زدانش وتحقیق گر کند عِلم خویش پُربار
بفهمد اسلام ز تسلیم آید و بی هیچ خوار

وِی زخطا قیاسی کند با ریاست و آیین بشر
گوید گر نباشد سرزمین، اسلام نیاید بر ثمر


آیین و رسومات هر سرزمین مختص آن دیار
اسلام وظیفه و فرمانی واجب حتی بر ادیار

اسلام نگردد محتاجِ سرزمین و بودنی برنَما
خود زمینه ای وسیع، محتاجند خلایق همنوا

قبلِ هر خلقتی در زمین و مکانی ازبر آدمیان
اسلام نمایان ونورش آشکار برهمه عِصمتیان

چنانکه خورشید درخشد و نیازی نِی بر زمین
هرخلقت برتوان ودرایت گرددبه نورش قَرین

گرافتخاری برسرزمینی آید از برمخلوقات آن
ز اسلام با ارزشست آن خِطه و موجودات آن


گر سوء نیَّت کنند طرّاران ز نام اسلام و دین
مشکلِ شخص وهمزیستان درآن مکان حَزین

تا دیر نگشته بر اسلام چنگی زنیم ز روی ادب
سرزمین شکوفا کنیم و در قبالِ اسلام مودّب

محمد هادی آبیوَر

من ازخودم میگذرم ،

من ازخودم میگذرم ،
تا برسم به ساحتت

چقدرخوبه استرس نیست ،
آنجا که محوست ساعتت

چقدرخوبه آنجایی که ،
جاری باشد یکریز رسمِ تُوی خوب
آنجا که جاری باشد ، یکریز عادتت
صبح و ظهر و شام ،
نماز و سجده و هوس ، بهرِ هرعبادتت

قرآن را که بازمیکنم دراین ،
دنیای خوب
چون لطافت و،
برکت های باران ،
آیه ها می باردت

عجب صبری داری اِی خدای خوب
مانده است انگشت به دهان ،
جهان ز اینهمه طاقتت

تو درلحظه لحظه های خوبِ هرروزنامه و،
شبنامه ای
هرجا که دیدمت ، سریع خواندمت

کاشکی هرکسی فقط یاد ترا ،
برقلبش بنشاندت

کاشکی هرکس مثلِ فواره ای پُراوج وخوب ،
عشقت را به عالَمش ،
افشاندت
یاری میخواهم ز تو خدای خوب
دم بدم خواسته ام اینست :
الهی یا مدد


بهمن بیدقی