نامه ات را در کنار قاب عکس بگذاشته ام
تلخ اما با تعلل، چشم گریان بر قلم بگذاشته ام
شاید هنگام خواندن تر بُوَد تا آن زمان
بنده با این خط خاص،یک بیت شعر بگذاشته ام
جوهرش پر کرده ام، از خون دل را این کلک
شایدم خط خورده باشد، بی ریا بگذاشته ام
بین این قلب و دلم باز هم گشته ولوله
که بخوانی یا نخوانی، افسوس، بگذاشته ام
میترسم بعد آن دلگیر شوی، با حسرتی
کاش نخوانی نامه را، زخم زبان بگذاشته ام
ای دریغا من چرا افسوس میخورم همی
نامه را آتش زده،چایی تازه دم بگذاشته ام
سیده مریم موسوی فر
روح خسته جان خسته خیره ام به نقطه ای
نا کجا آباد است و مانده ام در خانه ای
بوی عطرت جا مانده روی عکس کهنه
روی میز فنجان چای از قبل مانده تازه ای
چترمان از اخرین باران مانده خیس هنوز
ساز خاک خورده که ایستاده کنار بوفه ای
من ردیف کردم تمام قصه های با تو را
تا بگویم بعد تو، خشکیدم چون گل پژمرده ای
سیده مریم موسوی فر
تو را در صدف امن خویش
جای دادم تا بمانی بهر خویش
صیادان زیادی چنگ زدند
تا بدزدند تو را از بهر خویش
مروارید دلم بی قیمت است
تاجران قیمت گذارند روی خویش
من خودم را در کف دریا نهان
می کنم تا حفظ باشی بهر خویش
تو خیال کردی که آزارم تو را
می گذشتم ز خود از بهر خویش
عاقبت صیاد طمع خواهد بَرَد
از برای تو مرا از بهر خویش
با هزار زحمت بجنگم بهر تو
آخرش تو را بَرَد از فلب خویش
من را اندازد در اعماق غم
تا چو کشتی من بپوسم بهر خویش
سیده مریم موسوی فر
من این قدر دوستت دارم گهی مجنون ویرانم
عجب زیباترین عشق است ولی خاموش و پنهانی
سیده مریم موسوی فر