سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

آخر شکست می‌خورم از دست ِ چشم هات

آخر شکست می‌خورم از دست ِ چشم هات
موهات دست باد و ... تو هم خسته چشم هات

قزاق ها به شهر تو نزدیک می‌شوند
سربازهای شهر تو هم مست چشم هات

ستارخان به عشق تو سردار می شود
دل برده از ستاره ام آهسته چشم هات


مشروطه با نگاه تو تبریز را گرفت
جنگل قیام کرده و پیوسته ، چشم هات :

آشوب کرده است دل و دین شهر را
محراب ، قبله ،مسجد و گلدسته چشم هات

یک اعتراف و از سر خود باز می کنم
آخر شکست می‌خورم از دست چشم هات

امیر نقدی لنگرودی

بانو هوای شاعرت ابریست این روزها آغوش می خواهد

بانو هوای شاعرت ابریست این روزها آغوش می خواهد
مردی که از باغات لاهیجان حسّی شبیه یوش می‌خواهد

افسانه از چشمان تو جاری ربُّ النوع خاموش من برخیز
دنیاشبیه معبد چشمت آمیزه ای از شوش می‌خواهد

باید بمانم در نگاه تو باید پرستش کرد آنهارا
این بیستون گوشه گیر اینک شیرین بازیگوش می‌خواهد

می آیی از آن سوی دریا ها قلبم شبیه بچه ماهی ها
از ابر های تیره می ترسد با تو شبی خاموش می‌خواهد

باران من آرام می ریزی بر سقف گالی پوش احساسم
این شاعر دلخسته ات امایک آسمان آغوش می‌خواهد

امیر نقدی لنگرودی

برگرد به تنهایی

برگرد به
تنهایی
اینجا زمین گیره


...........................
...........................


برگشتم
از تو به خودم
آن روز،
گفتی: رفیق‌ی
دوستت دارم.



امیر نقدی لنگرودی

شب های اشک بار و پریشان دیگری ست

شب های اشک بار و پریشان دیگری ست‌
حالا که نیستی شب و باران دیگری ست

آب از سرم گذشت و بیابان شده دلم
دنیا بدون عشق بیابان دیگری ست

مجذوب چشم های پر از هیبت توام
چشمان مست تو که رضاخان دیگری ست

آزادی و شلوغی تهران و سردی اش
با هُـرم چشم های تو تهران دیگری ست

آغوش تو خلاصه ای از سرزمین من
این گربه ی قشنگ که ایران دیگری ست

هرگز مباد گفته شود اینکه قلب تو
دیوانه وار عرصه جولان دیگری ست

یک عمر از خیال خیابان تو پرم
آغوش باز تو که خیابان دیگری ست

من زنده مانده ام که بمیرم برای تو
اینگونه مردن است که پایان دیگری ست


امیر نقدی لنگرودی