سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

و شبی از شب ها

و شبی از شب ها
عطر لبخند تو
در چشم تماشا گل کرد
غنچه ای
بی خبر از خواب پرید
زهره از جام افق
خنده بر لب می زد
چشمک ریز ستاره ها
از دامن آسمان می بارید
و آوای نیایشی
تا سینه کش کوه‌ های بلندی می رفت
چشم های خیس دشت
سرشار از خواب
تازه گل ها آرام
شب این پنجره ها
از حرمت چشمان تو دور
و هوای یکرنگی و عشق
به موسیقی شاد لحظه ها می پیوست
شاپرک ها
از پرتو دست هایت شفاف
و نیلوفر مهتاب
دست در دست نسیم
در خلوت عاشقانه ای می رقصید
راز های بی پایان سحر
از جلوه زیبای تو نزدیک
و آرامش یک پیوند
آسمان آبی پرواز را

تا لب پنجره ها می آورد

عبدالله رضایی

چه بیهوده پای لبخند فریبای تو ماندم

چه بیهوده
پای لبخند فریبای تو ماندم
و چه آسان
قلب یک آینه
از برق نگاه تو شکست
رد پای سادگی هایم هنوز
در حاشیه سرد سکوتم جاری است
من ماندم و
این زمزمه مبهم تنهایی و عشق
من ماندم و
کوچه های نمناک خیال
گونه های خیس یک باغچه
که هر صبح
طراوت یاس ها را
در چشم های من می کارند
تو نیستی
و شاخه احساس من
چه بیهوده
در گرداب درد می سوزد
پرنده تنهای خیال
نمی دانم به کدامین سمت
پر زد و رفت
و هنوز آواز بلند عشق
از حنجره خسته جویبار می آید
سایه پرواز
روی این ثانیه ها می لغزد
و هنوز پنجره های باز
چشم های مرا خواب می بینند
و جاده ها
از رویای مسافران گم شده سرشارند


عبدالله رضایی

با چهره زخمی یک احساس

با چهره زخمی یک احساس
کوچه های خسته شهر را ورق می زنم
و در انتشار یاس ها
عطر دلتنگی یک عشق را می نوشم
پنجره ها بسته
و سکوت در تلاطم خیالم جاری است
رد پایی از تو نیست
و اشک های آسمان
چشم های خیس مرا
به ابرها گره می زنند


عبدالله رضایی