آینده در دستان من، چون رود جاریست
در انتهای این مسیر، امید واریست
نزدیک آن کوه بلند، رو به خورشید
فواره ای افکنده عشقی را که کاریست
سوزان ترین شمعم که روشن کرده شب را
تقدیم کردم روشنی را بر جهانم
دستان من آتش گرفتند و ندیدم
زیبایی جسم تو را ، در بازوانم
معصوم من، آیینه ی در من نشسته
برخیز و جستی زن به آغوش نهانم
انگار بویت در سکوت ذهن من هست
آمیزه ای از نرگس و یاس و فغانم
انگار تا فردا.....هزاران راه ....داری
یک بار می خندی،و صدها...آه داری
گفتی که بی بی را سپردی دست سرباز
دیدم که حکمی از دل و از شاه داری
راحت به جان مادرت ، خوردی قسم ها
تا در حریق گنگ و آتش زا بمانی؟
هر گرمی که گرمی آغوش من نیست
رفتی که در امنیتی ...نازا...بمانی؟
نرجس نقابی
ما پروانه های درون شیشه ایم
عرق میریزیم بر آتش سرد
تا بال هایمان به وحشت نچسبد
چند قطره روشنی
زندگی را گواهی دهد
در سایههای تاریک
در دل گورهای ناپیدا
فیروزه سمیعی
آزادیَم آزادیَم
من اقیانوس شادیَم
آزادیَم آزادیَم
من آسمان آبیَم
آزادیَم آزادیَم
پرنده ای از شادیَم
رنگین کمان آسمان
پل بسته ام دور جهان
پروانه ای بر شاخ گل
دارم پیامی بر زبان
دنیا جای آزادی است
جشن و سرور شادی است
منصور چقامیرزایی
بی تو نمی توانم بر گریه ام بتازم
بی تو زبانِ اشکم رسوا نموده رازم
بی تو چرا بمانم در انتظار فردا
بی تو چه سود فردا با او چرا بسازم
بی تو نه کُفر و ایمان فرقی دگر ندارد
بی تو که را ببینم با سجده در نمازم
بی تو نسیمِ یادت آتش فرو نشاند
بی تو ز سوز آهم از غصه میگُدازم
بی تو کلیدِ سُل هم قفلِ ترانه ها را
بی تو نمی گُشاید ناکوکِ کوکِ سازم
بی تو چه کس نوازش بر غنچه می نماید
بی تو خزان بتازد بر غنچه دلنوازم
بی تو ستاره دیگر چشمک نزد به شبها
بی تو ستاره تنها کُنجی تَکیده بازم
بی تو قُمار کردم با زندگی بمانم
بی تو نمیتوانم باید به خود ببازم
مهرداد مظاهری
دیدن رویت همچون بار اول حج رفتن است
هم صحبتی با تو مثال دور کعبه گشتن است
بوسیدن پیشانیات، آن سنگ سیاه را لمس کردن است
در آخر، وداعت چون طواف را پایان دادن است
علیرضا فلاح