گذشته عمری ،نشسته دیده به در دوخته است
ازجلوه زندگی بریده،دارعمر آویخته است
گفتش ز چه روی چشم ها را به دری
گفتا درانتظارعمرکه غافل بگریخته است
عبدالمجید پرهیز کار
آسمان را بنگر
دست بردار زمین را
که هوا سخت گرفته است
سقف بیروزنه شب
پُر نور ماه گشته است
سرنوشت همه عالم
گوییا او بسرشته است
دست پُر مشغله باد
هم زمین را هم زمان را
بگرفته است
راه بیراهه ما را
شاید او
تا به ابد کام گرفته است
بخت ما چون قدحی
پُر شده از خاک
اقبال بهاران
چو حبابی
به هوا جای گرفته است
ابر بیحوصله ندارد سر بارش
نم اشکی این میان
در گوشه چشمی خواب گرفته است
تو بیا تا که ببارد باران
چشم دنیا بنگر
کز دیدن رویت
خواب از سر این مست بلا دیده
پریده است
مهرداد درگاهی
هنوز آن مردِ مستِ بی گدارم
کمی چای ته لیوان،می گذارم
هنوزم قانعی به چایِ آخر؟؟
بشینم قند ها را بشمارم ...
بیا امشب دمی ،خیلی خمارم
به ط و شعر و سیگارم دچارم
ط مادر شدی اما من هنوزم
به قول دوستانم ؛ بی بخارم
عرفان بخت
صد چشمه نه ، دریای شمال است
وصفش نتوان گفت ،عجیب است
در عمق تماشا،زبان عنصر لال است
محمد امین نژاد
دلهره ام را بی حوصله ،
بر رخت دلتنگی پهن می کنم
شاید آفتاب خیالت
خشک کند رد باران شب را...
اعظم حسنی