سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

آسمان را بنگر

آسمان را بنگر
دست بردار زمین را
که هوا سخت گرفته است
سقف بی‌روزنه شب
پُر نور ماه گشته است
سرنوشت همه عالم
گوییا او بسرشته است
دست پُر مشغله باد
هم زمین را هم زمان را

بگرفته است
راه بیراهه ما را
شاید او
تا به ابد کام گرفته است
بخت ما چون قدحی
پُر شده از خاک
اقبال بهاران
چو حبابی
به هوا جای گرفته است
ابر بی‌حوصله ندارد سر بارش
نم اشکی این میان
در گوشه چشمی خواب گرفته است
تو بیا تا که ببارد باران
چشم دنیا بنگر
کز دیدن رویت
خواب از سر این مست بلا دیده
پریده است

مهرداد درگاهی

تنهایم نگذار

تنهایم نگذار
با این روزهای تکراری
با تن خسته
با این شب‌های بیداری
با این دست چروکیده
تو فصل‌های بارانی
چشم بگشا تا که برگیرم
نگاه بی‌پایان
از این غبار کهکشانی

از خط‌های ممتد خیابانی
قدم بردار و بیا
تو باش همان نقطه پایانی
همان آرامش از پس روزهای بحرانی

مهرداد درگاهی