سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

تو تنها مردمان چشمان منی

تو تنها مردمان چشمان منی
که در وسعت نگاهت
جهان رنگ می‌بازد
خورشید
دزدانه از پلک‌هایت طلوع می‌کند
و ماه
میان سایه‌هایت به خواب می‌رود

تو همان رؤیای زنده‌ای که شب‌ها
در میان واژه‌هایم پرسه می‌زند
تنها مردمان چشمان منی
که در سرزمینت
هیچ غریبه‌ای راه ندارد

فیروزه سمیعی

ما پروانه های درون شیشه ایم

ما پروانه های درون شیشه ایم
عرق می‌ریزیم بر آتش سرد
تا بال هایمان به وحشت نچسبد
چند قطره روشنی
زندگی را گواهی دهد
در سایه‌های تاریک
در دل گورهای ناپیدا

فیروزه سمیعی

ستاره‌ای تنها

ستاره‌ای تنها
در دل آسمان تاریک
در جستجوی یک بوسه‌ی مهتابی
پایان ناپذیر...

فیروزه سمیعی