در باغی که کنار باغچه ی
همسایه است
من همان دخترک دیروزی
به دنبال کودکیم آمده ام
به باغچه ی همسایه می نگرم
نه درختی مانده است
نه خود همسایه
خش خش برگ درختان
زیر پایم
مرا یاد تو آورده عزیز
که در آن لحظه ی دور
من و تو کودکی بودیم
تو از باغچه ی همسایه
از برایم بهترین سیب
آن باغچه را دزدیدی
من نگاهت کردم
با تمام ترسم
باغبان از پی تو
تند دوید
سیب را دست تو دید
و تو با قطر ه ی اشکی
در گوشه ی چشمانت
با تمام عشقت
نگاهم کردی
حسرتی بود میان نگاه من و تو
و من امروز
به خانه ایی می نگرم
نه درختی دارد نه باغبانی
در خیال خویش
تو را می بینم
با لبخندی
و همان عشق در چشمانت
که آرام مثل یک نغمه ی زیبا
اما پر حسرت
می گویی
راستی می دانی؟
که چرا خانه ی ما هیچ نداشت؟
شیدا جوادیان
آذرخش بود،
آن نگاه فروزان
دق الباب غم،
بر کوبه ی قلبم..
سلامی، به رؤیت آذر
در آخر پاییز..
سارا سید شازیله
شنیدم مستی با پیری همی گفت
که من دارم خدا را دوست بسیار
بدو، بستم عهدی تا سر جان
شوم مست وجودش، جام در جام
تمام فکر و ذهنم کوی یار است
تمام تار و پود من اله است
صدایی مملو از آرامش جان
بپرسید از برای راه فرجام
کدامین راه، مقصود ره توست
کدامین عشق معبود تن توست
کدامین قبله عالم به رویت
دری بگشاده بروی وجودت
تمام راه معبود تو این است؟
تمام سعی در کوی تو این است؟
جوان مست مدهوش الهی
تکان می داد سر با بی حیایی
که من غرق وجود یار گشتم
به چشمان عزیزان خار گشتم
من و معشوق با هم جفت گشتیم
درون کوره عشق، ذوب گشتیم
بخندید و بلند فریاد می زد
بسان یوسف و یعقوب گشتیم
به بار دیگر آن پیر خردمند
به آرامش از او پرسید، ای مرد
کدامین یوسف و یعقوب گویی؟
کدامین کوره معشوق گویی؟
کدامین یار با تو همنشین است؟
کدامین عشق تو در تو ته نشین است؟
اگر الله منظور تو، این است
که او راهش صراط المستقیم است
ندارد هیچ در او راه عاشق
که او در ذات، پاک وبی نظیر است
مشو مغرور کز کنه نفوست
نداری هیچ نوری در وجودت
بیا این بار با خود آشنا شو
بیا این بار از نفست جدا شو
تو خواهی دید آنجا نور حق را
اگر آماده سازی قلب خود را
من و تو راهمان بسیار دور است
من و تو عشقمان گاهی عجول است
بدان با یاد او، هست قلب آرام
اگر باشد کلامت ذکر الله
به یکباره ره صد ساله رفتی
اگر با هر گنه بیگانه گشتی
بیا در اولین گام صراطت
دعایی کن ببخشاید گناهت
که او بخشنده و بس مهربان است
که او معشوق قلب مومنان است
مهدی صارمی نژاد
دست هایمان که بهم رسیدند
نت هایی که در ناکجای زمان
گم گشته بودند ،پیدا شدند
و موسیقی عشق
علم عصیان برافراشت
نازنین رجبی
در این فصلی که در آن
گم شده ایم
باید که گامهایمان را پیوسته
بر روی زمین سخت محکم کنیم
گام به گام
و در هر قدم
گذشته وحال وآینده نیامده را مروری
درست کنیم
اگر یک پایمان لنگ شد
با پای دیگرمان آن پا راهدایت کنیم
ما اگرفکرواندیشه ای نیک درسرداریم
وظیفه داریم که آن فکر را
باتمامی روح و جان اجرا کنیم
نباید باد وطوفان نابرابری
ما را از راه اصلی دورکند
اسیر دست زمانه
یا که دیو پلید این روزگار کند
گام به گام
میشود خود را ساخت
دوباره از نو شروع کرد
ریشه بودنمان را در خاک وخشتی
خوب فرو کرد
می شود حتی با زمانه در صلح بود
اگرموجی سرکش بر سر راهمان بود
بر روی آن ماند وموج سواری کرد
حتی میشود
گام به گام
از فاصله دور
برای رویارویی با این زندگانی نابرابر خود را آماده کارزاری جدید کرد
میشود
دلها را آرام آرام
بیدار و هوشیار و آماده رویارویی
با دنیا کرد
در بودن است که همه چیز امکان پذیر
میشود
اسبابش برای آدمی چه در سختی
یا که در راحتی فراهم میشود
پس این خیال نیست که بخواهیم رویش
فکری نکنیم
گام به گام
خود را از واقعیتهای این زمانه جدا کنیم
اگر عشقی برای بودن داریم
اگر هدفی برای زیستن داریم
اگرمیخواهیم گامهایمان استوار بمانند
پس باید دانست که نمی شود
با گامهای تندو عجولانه راه رفت
ندانسته در راه تاریکی
به سیاه جامگان پیوست
ما بدنیا آمده ایم تا
از دل تاریکی ونور عبور کنیم
سکویی برای پرواز بسازیم
تا رفت وبرگشت
را برای خود و دیگران
آماده پرواز کنیم
فقط گام به گام
میشود این راه دشوار را پیمود
از درون طبیعت گذرکرد
این ثانیه ها را از دست نداد
گام به گام
دست در دست دوران پیش رفت
تا بتوان این جهان را هم
گذراندو باز هم در تن و روح
جلوتر از این دقایق تلخ و شیرین
راه را یافت
و آنرا گام به گام
در بیداری کامل پیمود
اسماعیل شجاعیان