سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

با چشمانِ من می گرید

با چشمانِ من می گرید
کودکی یتیم که
شکسته در پایش خارهای زندگی
دستانِ تمنایِ پیرزنی هستم، تنها
یا بساطِ دوره گردی کساد
آشفته لایِ زرق وُ برقِ خیابانها
آنچنان که گاهی اضطراب می شوم
می تپم در قلبِ کودکی گرسنه
که شباهنگام میان دروازهٔ آلونکی بی در
هنوز به انتظار است نان را
و گاهی هم
در بی تفاوتیِ روز وُ شبِ شبگردی بی خانمان
می لرزم نبشِ سردِ سنگفرشها
حاشا، حاشا...... نه از مرگِ آدمی
که از فنایِ روز افزونِ آدمیت

علیزمان خانمحمدی

در انبوهی از حادثه ی افکار

در انبوهی از حادثه ی افکار
با خود می جنگد
از جانان می پرسد
آیا در ذهن تو هم هنوز نفس می کشد
آن خاطره ها
عشقبازی ها
قهر و آشتی ها
آیا رنگ چشم هایم
بوی تنم
موج صدایم را
به یاد داری
کاش می دانستم
هنوز دلت برای دیدنم
پر می زند یا نه
در سر سطرهای عشق
اسم من ثبت
هنوز امید هست
برای میثاقی که بستیم
مهری که بر قلبمان زدیم
با بوسه هامان
اگر پاک نشده برگرد
به کلبه ی آرامشی
که ساخته بودیم باعشق
لمس نفست ، نفس
رنگ چشمانت ، عسل
دیگر ، بس است
تلخ شده لحظه لحظه ی عمرم
به تو نزدیک تر از تو ، من
تو دورتر از دوری چند قرنی از من
آنان که بی خبرند
می پرسند: دختر باران
تو عاشقی یا دیوانه
رنگ رخسارم نشان دارد از درون
من : عاشق دیوانه ام
نگاهم را می دوزم
به کوچه ها ، خیابان ها
شاید تصادفی بگذری از کوچه ی ویران دلم
شاید هم فراموش کرده ای آدرس قلبم را
باشد ، جان و جانان
اگر روزی برگشتی
دیدی
غرق در فراموشی
دست و پا می زنم
بدان
فقط تو را به خاطر خواهم آورد.


فرحناز نخستین شکوری

کاش میشد بخوابم و

کاش میشد بخوابم و
یه لحظه ببینمت
دستاتو محکم بگیرم
حس کنم بوسیدمت

چرا دور شدی ازم
دلتنگه نوازشم
از غم رفتن تو
همش سیگار میکشم

فرصتی بده به من
جونمو بدم برات
یا بیا خودت بگو
چطوری بشم فدات

هر جای دنیا که باشی
میتونم بغلت کنم
وقتی توی قلب منی
محاله که گمت کنم

چی میشه یه روز بیای
بپیچه عطر پیرهنت
وقتی آواز میخونی
بشم محو رقصیدنت

کاش کمی فایده داشت
اونهمه نامه ی من
تصمیم تو عوض میشد
تموم میشد ناله ی من

آرمین محمدی آلمانی

باز هم دستان سرما ز غنچه گریبان گرفت

باز هم دستان سرما ز غنچه گریبان گرفت
زنجیر زمهریر شکفتن را گروگان گرفت
پوشاندن گلبرگ به تیرگی تا به کی
لطافت شکوفه را نشاید از آن گرفت
چو خورشید فروردین پس زند ابر تیره را
گل افشانی از پیکر این مرغزار نتوان گرفت
بگذار بیفشاند ابریشم مصر زلف دو تا
نشاید از نرگس مست عشوه ی نهان گرفت
گلها برویند و رنگین کمان آید در بهار

جز گلی که رخت او را طفلکی نادان گرفت

تورج امیری