سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

من در کنار یادگارت بر دیوار

من در کنار یادگارت بر دیوار
قاب سفیدی را
بر جای نهاد ده ام
در ظاهرش خالی ایست
از نقش و نگار
اما اگر از دیده ی جان بنگری
قصه ی شیداییم را خواهی دید
پنداری این قاب سفید
حکایت از دل من دارد رفیق
پاک و زلال
بی هیچ رنگ و ریایی
که: با شوق آمدم و
عشق را نزد تو دیدم و
درعین حسرت
اما با لبی خندان رفتم همین
آه! افسوس و دو صد افسوس
تو نخواستی بمانم رفیق
آری

شیدا جوادیان

عاشقی کار دل است؟

عاشقی کار دل است؟
یا که عقل در آن دخالت دارد
نمی دانم
اما می دانم
عشق دل را نشانه می رود
نه عقل را
عقل و دل با هم چه؟
نمی دانم
اما می دانم هیچ عاقلی
عاشق نمی گردد
پس عشق با عاقلان
کاری ندارد
هر چه هست کار دل است
دل که عاشق گردد
می سوزد می سازد
لب فرو می بندد
که به ظاهر خاموش است
اما در درونش غوغایی ایست
که زبان از گفتن آن
قاصر شده است
و من اما آن روز
که عاشق گشتم
در همان اول کار
دل خود دادم رفت
گاه عقلم نهیبم می زد
که ای عاشق دیوانه
چه شتابان؟
به کجا خواهی رفت؟
و من اما
خنده ایی می کردم
که یعنی همه چیز را می دانم

تو کجای کاری؟
عقل در عشق ندارد جایی
او به من می خندید
می گفت : می فهمی
آری افسوس و صد افسوس
من جز عشقم نه کسی را دیدم
نه صدایی شنیدم
هر چه عقل پندم داد
ندیدم نفهمیدم
خندیدم
و اما بعد که عشقم
همه چیز م
شده بود
مثل جان و تنم
فهمیدم
از وفا هیچ نداشت
او جفا کرد و برفت
آه من شیدا ماندم
بیدل و تنها
که هنوز می گویم:
راستی عشق ورزیدن
کار دل است؟
یا که عقل؟
عقل صدایم را می شنود
و با لبخندی می گوید
من که گفتم می فهمی
ولی افسوس تو غافل بودی
آری آری عشق ورزیدن کار دل است
اما عقل
در عشق مثل
چشمانی
همراه دل است آری


شیدا جوادیان

در باغی که کنار باغچه ی

در باغی که کنار باغچه ی
همسایه است
من همان دخترک دیروزی
به دنبال کودکیم آمده ام
به باغچه ی همسایه می نگرم
نه درختی مانده است
نه خود همسایه
خش خش برگ درختان
زیر پایم
مرا یاد تو آورده عزیز

که در آن لحظه ی دور
من و تو کودکی بودیم
تو از باغچه ی همسایه
از برایم بهترین سیب
آن باغچه را دزدیدی
من نگاهت کردم
با تمام ترسم
باغبان از پی تو
تند دوید
سیب را دست تو دید
و تو با قطر ه ی اشکی
در گوشه ی چشمانت
با تمام عشقت
نگاهم کردی
حسرتی بود میان نگاه من و تو
و من امروز
به خانه ایی می نگرم
نه درختی دارد نه باغبانی
در خیال خویش
تو را می بینم
با لبخندی
و همان عشق در چشمانت
که آرام مثل یک نغمه ی زیبا
اما پر حسرت
می گویی
راستی می دانی؟
که چرا خانه ی ما هیچ نداشت؟

شیدا جوادیان

ای هم نفسم

ای هم نفسم
کاش می شد
فاصله ها را کم کرد
در کنارت ماند
یک دل سیر نگاهت کرد
با تمام عشقم
جانم نفسم
من نگاهت را از دل و جان
خریدار شدم

بی ترسی
خنده ات زیبا ترین
تصویری شد
که پنداری صاحبش عاشق بود
یا که نه در نقشش
نور خدا جاری بود
می دانی
من هیچگاه نتوانستم
یک دل سیر نگاهت بکنم؟

ترسیدم از خودم ترسیدم
نکند دیگر نتوانم بروم
که همیشه نگاهم را از نگاهت دزدیدم
یا که از دور نگاهت کردم
اما با دل خویش
نگاهت کردم
دردی داشت سوزی داشت
یا که نه جان دردی

می دانی من نقش رویت را
در دلم به تصویر کشیدم
تو همیشه با منی
چون که با من هم نفسی
از برای من تنها
که چندی ایست
از برای خود ودل
قفسی ساخته ام
پر پر واز دارم
که عشقی بی خطا و هوسی
همره اوست
آن قفس قفل و زنجیر ندارد
می توانم برون آیم
و پر واز کنم
به کنارت آیم
و بگویم ای هم نفسم
هر گاه احساس کنم تنهایی
یا نگرانت گردم
یا که از دلتنگی سراسیمه شوم
از قفسم برون آیم
لحظه ایی چند در کنارت
می نشینم
بر همان تختی که زیبا ترین
نقش دنیا دارد
می شوم نقشی از آن رو تختی
گلی؛ یا شمعی؛ یا که پر وانه ایی
نمی دانم
آری من بدون آنکه بدانی
یا بفهمی
در کنارت خواهم بود
بی حرفی
با تمام عشق و جانم
نگاهت خواهم کرد
اما قبل رفتن یا پرواز
از برایت نشانی
می گذارم
یک پر از بال و پرم
می شود نقشی از آن رو تختی
یا که نه
قطر ه ایی از اشکم
نه از دلتنگی
اشک شو قی ایست
از دیدارت
آری تو بدان
هر کدام از آن ها را دیدی
من آنجا بودم
یک دل سیر نگاهت کردم
قبل رفتن چو نسیمی
آهسته و آرام

زیر گوشت گفتم
هم نفسم به امید دیدار

شیدا جوادیان

ای عشق چه می خواهی؟

ای عشق چه می خواهی؟
زین مست خراباتی؟
دل را همه دادیم رفت
ما بیدل وشیداییم
ای عشق چه می خواهی؟
زین رند خراباتی
ویران شده ی عشقیم
در کنج خراباتی
ای عشق چه می خواهی؟
زین گوشه نشین عشق
ما را چه بود شادی
زین حال پریشانی
ای عشق چه می خواهی؟
ما هستی خود را
به مستی تو دادیم
ای وای بر این مستی
هستی همه دادیم رفت
ای عشق چه می خواهی؟
از این دل دیوانه
دل را به کسی دادیم
ای کاش وفایی داشت
در عشق وغزلخوانی
ای عشق چه می خواهی؟
از این دل بیمارم
دیوانه و مجنون شد
زین بی سر و سامانی
ای عشق چه می خواهی؟
دل را همه مستی بود
مستی همه هستی بود
ما عشق و دل و هستی
در مستی خود دادیم
ای عشق چه می خواهی؟
نه مست و غزلخوانیم
نه رند وخراباتی
نه گوشه نشین عشق
دیوانه ی تو گشتیم
فریاد زنیم هر دم
ای عشق چه می خواهی؟
ای عشق چه می خواهی؟


شیدا جوادیان