به سحر ز مشرق دل ، بدمد به ما دم تو
به فسون صبحگاهی ببرد ز دل غم تو
به شرابهای نوشین ،به فیوض باد دوشین
رخ غنچه را بشوید به سرشک، شبنم تو
به شعاع آفتابت، به شب و به ماهتابت
به حضور تو رسیدم به خیال همدم تو
به صبا بگو به طرفی سر زلف تو گشاید
نشود گره مجعد، ره پیچ و پر خم تو
تو کدام مو فشردی که شراب زنده خوردی
که می عجیب بابا ، برسد به مریم تو
به کنون قسم، به لحظه، به جنون دلشکسته
متحیرم نفس را، که نمی است یا یم تو
متصوران عشرت به حروف اهل دقت
به هجای درد گشتند به جنان اعظم تو
من تشنه و سقایی، ندهد کسی ام آبی
مگر از درون روشن، ز عیون مبهم تو.
رضا جمشیدی
روزی از تنهایی سخت به ستوه بودم
از همه عالم به کل روی گردان بودم
تو آمدی و رخ خود را عیان کردی
تو پری بودی و مرا نستوهم کردی
امیرحسین آدینه
خاطره ای خاک خورده ام
خام خشتی شده
بر دیواری گلی
که زلزله ای مدام
تهدیدش می کند
به زیر و رو کشی
میخ ها را
از سینه ام بیرون بکش
این قاب ها
آلزایمر دارند
عکس ها را گم می کنند
ربابه حسینی
بودی مرا چون اختری ، در آسمان می دیدمت
زیباترین گل در چمن ، با عاشقی می چیدمت
با ما جفا کردی ببین ، تاوان آن را بعد از این
دیگر نمی بینم تو را ، آنگونه که می دیدمت
علی کسرائی
گله ای در غم نیست چون ز تدبیرم نیست
دل و ذهنم درگیر، رویِ پیگیرم نیست
سطح بینی که کنم همه کس در عمق اند
چو روم در اعماق کسی درگیرم نیست
چه کنم یاران را؟ آن همه خوبان را؟
مهر ورزی کنم؟ کس که دستگیرم نیست
نشود فاش کنم روز و شب رازم را
روز و شب را دیده ست آنکه اسیرم نیست
ره نباشد هموار، او نخواهم همراه
دل نخواهم هشیار، چون که تقدیرم نیست
چه کنم محتاجی به دل آرام را؟
تا به کی صبر کنم؟ دلِ وقت گیرم نیست
ریحانه کرمانی