سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

در های بسته یکی پس از دیگری

در های بسته یکی پس از دیگری
آماده اند بشکنند دل را
اسیر گرفته است این تن
روح و روانی که
حاصل درد های بی امان است
اشک ها دوباره از سرچشمه میجوشند
که آبیاری کنند گونه های پژمرده را
آه از زندگی
که دوباره تکرار نمی شود
لحظات با تو بودن


علیرضا پورکریمی

خبرت هست مرا با همه دلدادگی ام

خبرت هست مرا با همه دلدادگی ام
بیشتر از وزش باد خزان آزردی

مثل برگی که نفهمید چه آمد به سرش
تو بلایی به سرم بدتر از آن آوردی

علی کسرائی

مرا خدای دگر آفریده بود

مرا خدای دگر آفریده بود

خدای اصل مرا بچه هوو دانست

تن نگرفت.

مرضیه پورجمالی

باز صبح آمد به پایان، شب دلگیر است و بس

باز صبح آمد به پایان، شب دلگیر است و بس
تا طلوع مجذوب آن ،موی چو زنجیر است و بس
مردمان سر خوش ، در دامان معشوق خفته اند
آنکه بی خوابست هرشب، یاد شبگیر است و بس
گفته بودم یک شبی در کوی چشمت جان دهم
قبل از این تا زنده باشم، شرم تاخیر است و بس
از ته ِدلِ سلاطین عالم خنده ای حاصل نشد
بعد از این در حزن غربت طاقت تیر است و بس
با چنین شهلا کمندی ، دل ربا و طعنه ساز
پنجه اندر پنجه کردن جگر شیر است و بس
هر ماجرائی کند تدبیری ز آن معرکه را
تا گرفتارش شوم پیوسته تدبیر است و بس
طردم از کوشش نکن یارا که آخر می رسم
جان به یاد جان دل میدان تقریر است و بس
تا نویسم قطره ای از سوز درد اشتیاق
از ته شب تا سحر اسباب تحریر است و بس
در شکوهِ تام ِروی و در رواجِ خطِ عشق
آنکه میآید سرافرازی کند جان است و بس
نزد استاد ادب در یک دو بیت از این غزل
قافیه گر ناتوان شد عذر تقصیر است و بس


مهدی میرزایی

پاییز که با دلبری می آید

پاییز که با دلبری می آید
برایت قصر دل را
آب و جارو میکنم


پاییز فصل شعر است
و عاشقی
شاعر که باشی
هر روز پاییز را
برای دلبر غزل می سرایی
و ستاره‌ها را
مهمان غرل هایت میکنی


پاییز
شبیه تنهایی
من است
هر ساعت به
رنگی مبتلا میشود


گویند چشمانت چون
کندوی عسل است
شبرین، و دل ربا


بی‌تو،
مرا با پاییز
کاری نیست
به من چه که
فصل عاشقیست


راه‌های دور و دراز را
کوتاه می‌کند.
به تو اندیشیدن...

،
مرد زندانی،آخرین
واگویه های عشق
را با خود زمزمه کرد
قلبم به شوق دیدن
تو می تپد دلدارم


خال گونه ات
شبیه فلفل است
هر دو همانقدر
جان سوز هستند


آنچه که هست و
از بین نمی‌رود،
مهربانی و سخاوت توست

عشق شبیه رویاست
خوب و بدش
به تو بستگی دارد

آرزویم اینست که
بهاری بشود روزوشبت
ومن از دور ببینم
که پر از لبخند اشده
چشم و دنیا و دلت


صدیقه جـُر