ای ساقیا می پر بکن دردی هویدا می رسد
جامی بده زان سم به من وقتی که شیدامی رسد
تا من رخت را دیده ام در خون خود غلتیده ام
از رنج تو رنجیده ام هی ناشکیبا می رسد
تا از نگاهت دل برم گفتی که من روی سرم
با من نگو یک پیکرم از سر به تا پا می رسد
آبی به من ده از دلت جامی به من ده از لبت
گیلاس روی آن رخت کی ناتوانا می رسد؟
آماج آلام و غمم سوی جدایی می روم
دیوانه از رنجت شوم رنجی که بی جا می رسد
ای نامه آرم تر بگو رنج قلم هم شد نکو
بر عالم دیگر بپو وقتی که شورا می رسد
گریان فقط چشمم نبُد این نامه ها خون میخورد
رنج سفرها که نبُد رنج قضاها می رسد
هر چه بگویم از فراق، جانی نمانده اشتیاق
کوته ترم من از رواق، دردی به ارضا می رسد
چشمم شده قرمز ز خون در بازی اشک و جنون
آنم رود جانم رود رنجی به اعضا می رسد
گاهی کمی عاشق بُدی خونی به آمالت شدی؟
درد مرا کی دیده ای آخر سعیدا می رسد
سعید مصیبی
باران آمده....
و در هر قطره اش
تو را
بر صحرای خاطرم می بارد
من
خیس توام
آنقدر
که تو
چکه چکه
از من
بر زمین دلتنگی میچکی!
رقیه زبردستی
مثل عقربه های ثانیه شمار
دور نشو از من
مثل صدای تیک تاک ساعت
با آرامش دوسِت دارم
مثل عقربه های ساعت شمار
دیر به دیر نگو دوسِت دارم
بخدا دیره بخدا دیره
قسم به عقربه ثانیه شمار
دکتر محمد کیا
گفته بودم بروی جان به لب میآید
قصّهی زندگیام بی تو به سر میآید
گفته بودم همه شب دست به دعای فرجم
چون که روی گل تو سخت به در میآید
گشتهام کور چو یعقوب زِ هجران پسر
عاقبت پیرهن یوسف، به وطن میآید
عشق در راه درست همچو نهالی بیبرگ
ماحَصَل میوهی شیرین به ثمر میآید
دیده گریان همه شب، اشک چو باران بهار
غُصه کن که سرانجام سحر میآید
رضا مرادی
صدهزاران گل به بستان و گلستان مست بود
هر هزاری ،گل به دست و گل هزارش دست بود
گل هــزاران بـود و بلبل هم هزاران در کنار
خـالق آنـجــا لایـق گفـتار نــاز شست بود
گلـهزار و گـل هــزارو عنـدلیـبان در هـزار
این هزار اندر هزار ،اندوه را بن بست بود
زاغـکی از ره رســید و وارد آن بـــاغ عشق
مدعـی سـرمــدی آن سـارق تردســت بود
بـلبـلی گـفت لقمـه ما پـاک اما شخـصتان
در پی جست طعام از هر کجایی پست بود
میـکده از آنِ پاکـان است و یاران صدیق
سارق و مکار آید ،نیست ،آنی هست بود
محسن ستوده نیا کرانی