سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

قرار شد این رقبا را جواب کنی

قرار شد این رقبا را جواب کنی
روا نبود منِ دیوانه را خراب کنی

تو هیچ وقت نبودی کنار من ،چه کنم
چه می شود که تو با بوسه ای ثواب کنی

ز روی لطف نگاهی به سوی من تو بکن
به دوریت  منِ دیوانه را عذاب کنی

تو شاه کشورِ حسنی و من گدای توام
بدین شعر که مرا همدمت حساب کنی

به جای آن که کنی اختیار تام مرا
به خون من چو می ارغوان گلاب کنی

به روی خوب تو اکنون یکی دو بوسه کنم
مرا میان رقبا گر تو انتخاب کنی

کنون ز خنده ی من لب به خنده وا بکنی
هوای آن گل خندان که در شراب کنی

کجا ز ورطه عشقت توان بری محزون
اگر تو شرح غمِ دل از آن کتاب کنی


امین طیبی

(نـتـرسـم کـه با دیگـری خـو کـنی)

(نـتـرسـم کـه با دیگـری خـو کـنی)

به پیـشـش روان موج گیسو کنی

بـگـیـری دل از مـن، رهـایـم کنـی

بـه گـرگـیـنـه خـویان شب رو کنی

نـتـرسـم کسی مـات چشمت شود

تـو را خـلـقت این است جادو کنی

خوشش باد و نوشش وصالت ولی

(تـو بـا مـن چه کردی که با او کنی!)

حسین یوسفی

در دشت تنهایی من دیگر زگل بویی نبود

در دشت تنهایی من دیگر زگل بویی نبود
باران چَشمان تَرم از ریشه گل هارو رُبود
من بی خبر از حال تو تنها میان جاده‌ام
شاید که در بی‌انتها راه نجاتم این بِبود


رضا مرادی

در فضا پیچید چون عطر اذان

در فضا پیچید چون عطر اذان
چون صدایت کرد یار مهربان

یا دوان یا هروله یا سینه خیز
سوی مسجد شو به شادابی روان


علی اکبر نشوه

سنجاق کن مرا

سنجاق کن مرا
به نثر و رایحه ی دلربایت
که از
هندسه ی نگارش تو
به چیدن سطرها رسیده ام
ما رو به فصل خلعت پوشی درختان
چون قطعه ای ادبی
محتاج پنجره به پنجره شدن چشم هاییم
و خورشید هر صبح
به شیوه ای
نو سر بر می آورد با امید به تو
ای مکتوب سبز
از خانه های
قرمز
تقویم
به آفتابگردان اجابت سلام
که شمردم
هزار رکعت شعر و یکی خودت
آبشار در راه است
در طرح
هر سوال به برکه
نگاه کردم
که حصر شده در آن موج
و بر گونه ی بهت زده و صورت حزینش
سنگ صنوبری شکلی آن میان
عقربک زمان است
رسوب کرده غم در غروب غریبانه ای
لیک
قلبم میتپد
پس
به کرشمه ی نور قسم
ماه
هر شب
دل مویه های مرا
به شکل بدر کاملی ترجمه کرده بر زمینت
و فرو میریزد
سقف آسمان بر دیوار ترک خورده ی
ابری که
بقچه ی پولک دوزی شده ی
انعکاس را به خون تلخ سرانجام
آغشته کرد
و حرمتها شکست
سنجاق کن مرا
به شال گردن قلبت
که من در گهواره ی شوق تو
آرمیده بودم
و دیدم که قطره های باران
به پرواز
یک موج رسیده اند
ناشا
پنجره ها
از باز و بسته شدن ها خسته
و قاصدک ها
از نرسیدن ها رنجور
گویی
آدمیزاد
از روی جنازه ی برگ های انسانیت
رد شده
که اینگونه تقویم هویت
قرمز است
امشب
از خطوط کویر تمنا
تا نمناکی شبنم سحرگاه
تو را میخوانم
چون نی زدن عارفی در شالیزار
ناشا
بیا ک بر سینه ی بیستونت
حک کن مرا
سپید
کاغذیم دلتنگ نگارش
در خیمه گاه سینه ای چاک چاک از فراق


فرهاد بیداری