در انتظار مهدی چشمم به در سپید است
این انتظار رنگین رنگین کمان امید است
گفتی که غیبت او روزی به سر میآید
از دیدن جمالش آب در قدح نبید است
فروغ قاسمی
در هوایت انتظارم می تپد
قلب بی صبر و قرارم می تپد
وقت پروانه شدن، شعله شدن
حجم سینه، پرشرارم می تپد
عشق یعنی زخم تنهایی، غروب
نبض غربت بی شمارم می تپد
نام تو، جبر تپش های دلم
وقت دیدن اختیارم می تپد.
در خیالات محالم با توأم
در خزان، باغ و بهارم می تپد.
وقت روز و وقت شب با یاد تو
لحظه لحظه روزگارم می تپد
سیل اشک و آه بی حاصل همین
آن چه در لیل و نهارم می تپد
مست سحر چشم تو ای نازنین
بر لب ساغر خمارم می تپد
عشق یعنی قطره و دریاشدن
شوق یک دریا کنارم می تپد
ساقه های بیت هایم سبز شد
شعر باران در غبارم می تپد.
نغمه ی داودی لحن تو است
شور مطرب در سه تارم می تپد
در طواف هفت شوط جنون
پای عقل استوارم می تپد
تیر رستم در کمان آرش است
مرز خونین در چنارم می تپد
این گلایول ها که بر خاک من اند
بوی حسرت در مزارم می تپد
سید قاسم موسوی
موجِ موهایت، نسیمی بیکران
می خزد آرام، تا مرزِ جهان
عطرِ آن، تسخیرِ جانم میکند
روح را تا اوجِ رؤیا میبرد
زلفِ تو در باد، رازی سر به مُهر
موجِ گندمزار، خورشیدی صبور
شب خزید آرام در زلف رها
دل اسیر لشکرِ پیچ و ادا
لَمس آن، حسِ رهایی میدهد
بویِ گندم، آشنایی میدهد
بارشِ خورشید بر گیسویِ تو
هر شکن، شعریست در آغوشِ مو
باد در آغوشِ گیسویت وزید
ماه در آشوب زلفت صف کشید
چنگ در زلفت زنم، آرام و مست
گم شوم در پیچ و تابش ، چون شفق
در شب گیسوی تو ، طوفان شدم
غرق در امواج آن ، بی جان شدم
گیسوانت، سایهبانی از طلا
خانهای در وسعتِ آغوشِ ما
سامان مقالی
سر فرود آور تورم خونِ رگ پایان رسید
مهربانی کن مَتازان لرزه بر ارکان رسید
همچو طوفان دل مَلرزان قاتل رنگین صفت
وقت درمان است مرنجان تابمان پایان رسید
آن کلیدی که تو دیدی لافِ لاحل بود میان
گرمیِ سرها گذر کرد سردی بوران رسید
بس مکدر کردی دلها را بسوزد خانه ات
کن مدارا جان مسوزان نالهِ افغان رسید
آنکه میگفت میدهم گردن اگر شاهَم کنید
تخت شاهی تکیه آورد گردهِ افشان رسید
سرخی رنگت تورم زردی آورد مردمان
سرخ رویان فصل زردند مانع درمان رسید
کم بِمَک خونِ نداران فربِه ی زالو صفت
بی بقا شد نسل قارون ناگهان طوفان رسید
صبر ایوب هم به پایان میرسد وقتِ فراغ
قهقهه پایان تلخی است نعره ی شیران رسید
بر زغال مانَد سیاهی چون دَمد نورِ امید
دلخوشیم فصل بهاران چون خزان پایان رسید
حافظ افکار پریشان گر شود سلطان فناست
مَن نشست تا تخت شاهی نکبتِ دوران رسید
حافظ کریمی
ابرهای آسمان زاگرس
در عروسی شقایق ها
هلهله می کنند
آویشن ها
به شفای بلوط می روند
دستم به جایی بند نیست
تا دستی از باران
به آبی آسمان بکشم
اندوه
چون پیرهن پاره ی کوه
بر بند استخوانم
پهن شده است در باد
فرانک نظری