سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

از تاریکی و وهم، شناور زاده شدیم

از تاریکی و وهم، شناور زاده شدیم
بی دست وپا به جهان آورده شدیم
بودیم چندی روی زمین به جدال
به برزخ وهم دگری افتاده شدیم


عبدالمجید پرهیز کار

صبح بخیر ای اشتیاق روزهای عاشقی

صبح بخیر ای اشتیاق روزهای عاشقی
نور لبخندت صفای لحظه‌های عاشقی

با تو هر صبح از دل شب‌ها طلوعی تازه است
می‌دمد خورشید از چشمانِ نای عاشقی

بوی عطر خاطراتت در دلم گل می‌کند
می‌تپد در سینه‌ام شوقِ هوای عاشقی

هر نفس با یاد تو شیرین‌تر از رویاست عشق
می‌چکد از هر نگاهم ردّ پای عاشقی

بی‌تو این دنیا غریب و سرد و بی‌احساس شد
برنگردی می‌کُشد ما را جفای عاشقی

الناز عابدینی

از دور می آمد

از دور می آمد
در مه غلیظ فرو رفته بود
قدم‌های آهسته و سنگین داشت
تصور میکنم او را می شناسم
چند باری با خیالش
در زیر باران با هم قدم زده بودیم


تصویر سایه ای در هم ریخته
اطراف ذهن من پرسه می‌زند
نکند غریبه ای در آغوش شب باشد
آری من را گرم می‌کند
حتی اندک خاطره آن شب سرد
و بغلی پر از ستاره شبنم زده

باورش سخت و دشوار است
که آن غریبه
گمشده در نگاه منتظر من است
غریبی با من نکن
چشمان خیس من
به ترنم نگاه تو دوخته شده
بیا و بال بگشا
در لانه پر مهر دلم

از آن زمان که ترکم کردی
در هر شب سیه
به انتظار تو نشستم
تا بیاندیشم
که پایان شب سیه سپید است
شگفت زده شدم
آشنای من در نقاب غریبه ای
به نزد من آمده ...

شاید شرمساری از ترکم بوده
یا نادمی از عشق خیالی
ولی من او را پذیرفته بودم
نقش رخ یار
در چهره خود پنهان نموده بود
او با هر سیما ، دلبر من است

آغوش گرم شب تنهایی من
با اندیشیدن به رویای شیرین
او سپری می شد
روز و زمان و مکان
بی معنی بود در کنار
رهگذر زندگی من

افسوس با این خیال زیبا
چون سرابی از روبروی من گذشت
او دیگر نیست
ولی غریبه رویای ذهنم
برایم آشناست
تا هستم آغوش گرم شب من خواهد بود

حسین رسومی

رقص

رقص
هذیان می‌کشم روی اندامم
که امشب
کوچه
دست در گردنم بن‌بست خواهد شد.


کیخسرو آریایی

بیچاره منم که امتحانم غم توست

بیچاره منم که امتحانم غم توست
یک ذره که نه تمام جانم غم توست

یک ذره ز غم جدا نمی‌گردد دل
داروی دل و درد گرانم غم توست

آن درد و غمی که می‌برد از یاد و
چون کارد زند به استخوانم غم توست


هم اشک من و خون دلم از غم توست
هم سرخیِ هر دو دیدگانم غم توست

چیزی که ز دل ربود و ایمان مرا
یک لحظه نمی‌دهد امانم غم توست

پنهان نشده ز کس غم دوری تو
چون غصه پنهان و عیانم غم توست

آرام دلم یاد رخ ماه تو بود
آشوب دل و روح و روانم غم توست

نه روز و شبی مانده و نه حال خوشی
در شام سیه عذر فغانم غم توست

موی من تیره ولی روسفیدم ای عشق
پیرم و علت این قد کمانم غم توست

گر خوب نبودم تو ببخش بر من عیب
حالا که فقط ، آب و نانم غم توست

سجاد ممیوند