سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

موجِ موهایت، نسیمی بی‌کران

موجِ موهایت، نسیمی بی‌کران
می خزد آرام، تا مرزِ جهان

عطرِ آن، تسخیرِ جانم می‌کند
روح را تا اوجِ رؤیا می‌برد

زلفِ تو در باد، رازی سر به مُهر
موجِ گندمزار، خورشیدی صبور

شب خزید آرام در زلف رها
دل اسیر لشکرِ پیچ و ادا

لَمس آن، حسِ رهایی می‌دهد
بویِ گندم، آشنایی می‌دهد

بارشِ خورشید بر گیسویِ تو
هر شکن، شعری‌ست در آغوشِ مو

باد در آغوشِ گیسویت وزید
ماه در آشوب زلفت صف کشید

چنگ در زلفت زنم، آرام و مست
گم شوم در پیچ و تابش ، چون شفق

در شب گیسوی تو ، طوفان شدم
غرق در امواج آن ، بی جان شدم

گیسوانت، سایه‌بانی از طلا
خانه‌ای در وسعتِ آغوشِ ما


سامان مقالی