سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

شیراز در آغوش تو من ماندم و هر بار تو را

شیراز در آغوش تو من ماندم و هر بار تو را
می شود درشب تو روز به تکرار تو را

نفسم از دم تو می رود و تازه شود
تو ببین لطف خدا بی حد و اندازه شود

نه سپاهان و نه تهران و نه گیلان و نه رشت
نه خراسان و نه سمنان و نه آبی و نه دشت

تو فقط معدن حسنی تو فقط ماهی و حور
تو فقط عشق زمینی هر بدی از تو چه دور

ای عسل شهر بزرگان سعدی و حافظ ایران
قله های دانشی تو ادبی و عشق و عرفان

آن سپاهان خود تهران کل ایران به فدایت
هر چه خوبی در جهانست آن برایت آن برایت


زهرا گودرزی فرد

پینه بر پیشانی و دیوِ درون فرمانرواست

دستِ تو تا آسمان امّا دعا مقصود نیست
ذکرِ یارب یاربت را جز ریا مقصود نیست

میکده جایِ تو است امّا به مسجد می روی
جز فریبِ خلقی از این ماجرا مقصود نیست

پینه بر پیشانی و دیوِ درون فرمانرواست
دیو و شیطان را چنین خبط و خطا مقصود نیست

زاهِدا گرچه طوافِ کعبه کردی صد هزار
گویی امّا در دلت هرگز خدا مقصود نیست

آه اگر گم‌ کرده باشد راهِ خود را آدمی
راهِ خود گم کرده را آخر چه ها مقصود نیست؟


علی پیرانی شال

زندگی گذراست

زندگی گذراست
چه آنکه می خندد
وچه آنکه می گرید

سید حسن نبی پور

غروب ها دیدنی تر می شویم ما

غروب ها
دیدنی تر می شویم ما
پیاده نظام خلع سلاح شده
که نقشه های فرار می کشد
برای فردای مه آلودش


نیلوفر تیر

....سرخوش یار.....

هدیه شاعر شده شعر و گل
نشد آخر معشوقه عاشق گل
بیا شاعر نوای دیگری ساز
که معشوق می شود دیوانه گل

.....شفای دل.......
دلا غربت ندانم درد بسیار دارد
هر آن غربت رود اشک بشمار دارد
به غربت تازه کن درد فراقت
وطن در دل شفای تیمار دارد

......غم غربت.....
دلم تنگه از غم غربت بنالم
بنالم از غم غربت بنالم
نمی دانی غمی آشفته دارد
نمی‌دانی چه کرد با خیالم

......مجنون خیالی......
بیا مژنون شویم بر در و دشت
بیا لیلی شویم در شهر گل گشت
نمیدانم که لیلی باشم یا که مجنون
که منت کم کنم از جور دی هشت

...شراب ناب.....
سراغ ما از باغ و گل نگیرید
شراب ناب از سنبل نگیرید
نگیرید از جهان خوب رویان
غمی بر دل نشسته بر دل نگیرید

....سرخوش یار.....
بردمش تا پس اب و اندکی بر آب گریست
بردمش بر لب خاک و اندکی بر خاک گریست
بردمش هر جا که بوی خوشی از یار بود
سرخوش دیدار یار بود بر یار گریست


سیاوش دریابار