دلم که تنگ میشود
صد آه به دلم میافتد
و رگهایم دشنه بر دست میگیرند
و چنان به جان قلبم میافتند
که انگار رقیبی دیرینهاند...
دلم که تنگ میشود
سربازِ بیکلاه خود میشوم
که برای حفظ وطن
از تنِ خود میگذرد...
دلم که تنگ میشود
دشمن فرضی خودم میشوم؛
با خود سر جنگ دارم
و چون تفنگ سرپری میشوم
که خرابی ماشهاش ضامن اوست
آمادهی شلیک است، ولی از پشت خشاب
صحبتی آشناست...
از گوله اشکی که پشت چشم میماند
و بغضی که ضامن گریه میشود.
محمدمهدی فخاری
دیده هایمان
صدای باور قلب هایمان
غروبی را نشاید
باورهایمان
در آرزوهایمان
در دوست داشتنی هایمان
در دردهایمان
چگونه تداعی گری است؟
هان ای موضوعات اتفاقی
ای رویدادهای مشاهده ای
ای پذیرش گر فرایندهای درونی و برونی
اگر در لحظه های تاریک زندگی هستیم
ولی مهمان ستاره های آسمان نیز هستیم
که باید باشیم
بدور از فصلهایی که آمدند و رفتند
بدور از آن سالها با باورهای گذشته
که این باورهای تازه
همچون غمزه ای است بر دل
که شاید درک آن کمی دشوار
ولی منتجی است از ذهنیتی آینده نگر
که در ذهن انسان امروزی
باید بسان آموزه هایی باشد
که در خور اندیشه و همتهای والا گردد
حال اگر هنوز دردها و آرزوهایمان باقی است
یادمان باشد هرگز نگوییم بدرود
به انسانیت و امیدهای انسانی
چرا که
بسی زیباست که از ستاره ها بیاموزیم
که حال
که چراغ زندگی مان
چراغ آرزوهایمان
چراغ امیدمان
در این باورهای تازه
پیشتازست بسوی آینده ای درخشان
که شاید اگر اشک چشمهایمان
قابل جمع شدن باشند
ولی آرزو و امید هایمان
همچنان پروازکنان رو به بالا
که در قالب این باورهای تازه
باید باشند فراتر از ساختارها
هم باشند بمانند ستاره ای در آغوش انسانها
حال ستاره های قلب هر کس
چه در زمین و چه در آسمان
چشم نوازی ست رو به جلو
هم معرفی است برجسته
بر سیمای تابناک آینده .
احمد رضا رهنمون
کنار پنجره اتاقمان ایستاده ام
آسمان پر شور
ستاره ها سوسو کنان به رقص و پایکوبی
دور ماه حلقه وار
زیبا و دلنشین
آسمان،
به رنگ مهتاب می شود
سرخ می شود
مهتاب رنگ می شود
اما
چشمانم خیره به انتهای کوچه ی عاشقی
منتظر
حسودی میکنم به چشمانم
چه شوقی برای دیدن روی ماهت
گوش هایم چه شوقی برای شنیدن قدم هایت
تمام وجودم سرشار از عطش خواستن
لحظه هایم بی درنگ در پس وسوسه ی رسیدنت
ناخن میسایم به پنجره و نامت را بر ستاره ها میکشم تا انتهایش برسد به قلبت
و عاشقانه و بی پروا فریاد میزنم
میخواهمت به جان، جانانم
میخواهمت آرامش قلبم
این شب های پر هیاهو
این ستاره بازی ها
دلبری ماه و نوازش نسیم
آغوش تو را به جان می کشد
حتی به رویا
به خیال
به عشق
تمام وجودم سر ریز از همین خواب ها
بیایی و آرام دستانت را به سیاهی موهایم بکشی و عطرش را به جان بخواهی
بیایی و صدای نفسهایت طنین انداز شود در سکوت و بشکند خواب و خیالم را
آرامش جانم
بیا و بمان و دیگر نرو
حتی به خواب......
فهیمه محمدبیگی سلخوری
عشق.مثل یه غروب ساده .مثل یه موج دریا ،مثل یه لبخند .
دَرد ........مثل آواره ی بیکس ،توی یه کویر خالی،بی همدم
من.یه تَوّهم خیالی، یه سکوتِ پُر از درد ، یک عاشق.
تو.یه ترانه ی پُر مِهر ، یه تبسُم پُر عشق، یک لبخند
روزها..، همه شده تکراری ،از این سکوتِ اجباری، خستم .
بی تو..........،دلِ من چه آشوبه .درد، به سینه ام می کوبه ..برگرد .
دوستت دارم بازم .... مثل روزای اول، مثل نگاه آخر ...مثل یک عشق .
بی تو........... آرزوها ........همه نیست .... می میرم ،باور کن ........صدات می پیچه ......اینجا همه دلتنگی.
عشق.مثل یه غروب ساده .مثل یه موج دریا ،مثل یه لبخند .
دَرد ........مثل آواره ی بیکس ،توی یه کویر خالی،بی همدم
من.یه تَوّهم خیالی، یه سکوتِ پُر از درد ، یک عاشق.
تو.یه ترانه ی پُر مِهر ، یه تبسُم پُر عشق، یک لبخند
روزها..، همه شده تکراری ،از این سکوتِ اجباری، خستم .
بی تو..........،دلِ من چه آشوبه .درد، به سینه ام می کوبه ..برگرد .
دوستت دارم بازم .... مثل روزای اول، مثل نگاه آخر ...مثل یک عشق .
بی تو........... آرزوها ........همه نیست .... می میرم .
باور کن ........صدات می پیچه ......اینجا همه دلتنگی.
دوستت دارم بازم .... مثل روزای اول، مثل نگاه آخر ...مثل یک عشق
من.یه تَوّهم خیالی، یه سکوتِ پُر از درد ، یک عاشق.
تو.......تو یه ترانه ی پُر مِهر ، یه تبسُم پُر عشق، یک لبخند
روزها..، همه شده تکراری ،از این سکوتِ اجباری، خستم .
بی تو..........،دلِ من چه آشوبه .درد، به سینه ام می کوبه ..برگرد .
دوستت دارم بازم .... مثل روزای اول، مثل نگاه آخر ،مثل یک عشق
محمد ابراهیم امینی سرابی
دستی شتافته باور
سوگند به سه و هفت
در و پنجره بی چفت
گشایشی از دست برفت
دوان دوان خمیده وار
آنگاه به این خاک آتش دَم گرفت
شیشه زندگی به خون دربر گرفت
مشکه ناف هستی مایه پرسش گرفت.
انگاری کُنش مند
اگرهای برنگزینند
آنچه بود در نبود خویشی هست
هیچ پیچیده شگفت بازی هست
رازی از پدیدار پی هیچ کام زدگی چیره دست
بازی شترنج زندگی دست به مهره پا شکست
از میان هنوزی سرشت
آنچه بگذشت برنگشت
کام نفت مایه برگذشت
تا هزاران روبند سیم و زر
تا هزاران روبند مادرزاده بخت
یک نبود در روبند چوبی سخت.
گزیده از روبند
برانگیخته درد
به سه سر بند
گر چه توانایی به بود و نبود موی شده بند.
بابک رضایی آسیابر