سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

هر آنچه بجز عشق که در جاده ی دنیاست

هر آنچه بجز عشق که در جاده ی دنیاست
تصویرِ سرابیست که از فاصله پیداست

بی عشق اگر جایِ تو در باغِ بهشت است
معنای جهنّم به نگاهم فقط آنجاست

بینِ همِگان باشم اگر بی تو، غریبم
ای وای بر آن کس که میانِ همه تنهاست

پروانه چه کرده غمِ تو با جگرِ شمع
با اشکِ روانش همه در حالِ تمنّاست

دلخوش، به چه باشد اگر آن ماهیِ کوچک
در تُنگ و دلش در هوسِ دیدنِ دریاست

من غرق به عشقِ توام و تو به خیالت
این قلبِ ترک خورده فقط بهرِ تماشاست

علی پیرانی شال

پینه بر پیشانی و دیوِ درون فرمانرواست

دستِ تو تا آسمان امّا دعا مقصود نیست
ذکرِ یارب یاربت را جز ریا مقصود نیست

میکده جایِ تو است امّا به مسجد می روی
جز فریبِ خلقی از این ماجرا مقصود نیست

پینه بر پیشانی و دیوِ درون فرمانرواست
دیو و شیطان را چنین خبط و خطا مقصود نیست

زاهِدا گرچه طوافِ کعبه کردی صد هزار
گویی امّا در دلت هرگز خدا مقصود نیست

آه اگر گم‌ کرده باشد راهِ خود را آدمی
راهِ خود گم کرده را آخر چه ها مقصود نیست؟


علی پیرانی شال