سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

عُمر ما همچو غزالی است که از یوز رمیده

عُمر ما همچو غزالی است که از یوز رمیده
دَم ما بال عقابی است که از دام رهیده
نتوان بند کشیدن تن چالاک زمان را
بتکان غم وَ مخور غُصه فردای ندیده


غلامرضا خجسته

وقتی حروف اسم تو تکرار می شود

وقتی حروف اسم تو تکرار می شود
دنیا میان سینه ام آوار می شود
اینجا همیشه نم نم باران به یاد تو
در میرود ز کوره و رگبار می شود
بین من تو فاصله بیداد می‌کند
بین من و تو فاصله دیوار می شود
اینجا غریبه ای ست که هر روز صبح زود
با یاد چشمهای تو بیدار می شود
لبخند تو اجازه تکثیر گریه هاست

باخنده تو فاصله انکار می شود
لطفا بخند توی دلم بی صدای تو
دارد دوباره گریه تلنبار می شود
معلوم خنده تو و مجهول اشک‌ من
با خنده تو مسئله تکرار می شود....

احمد قسمت پور

می چرخی وعشوه می کنی

می چرخی وعشوه می کنی
باسازدلم برقص دلبری کن
بارقص دستانت
عشق راتعبیرکن زندگی را


سید حسن نبی پور

یادت برسرم ریخت

یادت برسرم ریخت
برگ های زردرخسارت
آینه ترک برداشت
ازشکوه آفتاب بهار


سید حسن نبی پور

با من باش،

با من باش،
خیال کن،
که این شهر بر خاسته است
بار دگر زخاک.
شهری که با کوچه باغهایش
شکست و رفت.
خیال کن که به تهران
به تهران قدیم رفته ایم.

قلب می تپد در کوهپایه های شمیران،
برف سپید بر تاُرکَش،
همچو دل در سینه عاشق،
آب می شود،
به دربند می رسد.

شب جمعه است
چله تابستان،
باد خنک پر کرده است
کوچه های تنگ.
خسته از کار و کسب روزانه
هر که می تواند،
رسانده است خود را
تا که آرد جرعه ای از هوای خوش بچنگ.

کار و کسب خرکچی سکه است.
از پهنه رود تا بلندی دربند نفری یک قران
مغز گردوی تازه با نمک هر فال یک قران
یک سیخ کباب کوبیده با نان سنگک،
گوجه فرنگی، ریحان، پیازچه تازه پنج قران.
دود کباب نوازش می دهد مشام،
همه در خنده و عشقند، بی نام و نشان.

باور کن
داستان نیست، خاطره ست.
چه گویم که این قصه به تاریخ پیوسته ست،
بهر افسوس گفتمت این داستان.

دکتر محمد گروکان