جنگ باید رسد به پایان
بخاطر کودکان
چون دوست دارند همچنان
اسباب بازی
عروسک هایشان.
ستار سلطانیان
طوری برایت می میرم
عیسی مسیح
هم نتواند زنده ام کند
سید حسن نبی پور
ای دوست مرا شکسته ام می خواهی؟
بی دلبر و خوار و خسته ام می خواهی؟
تسلیم تو ام، هر آنچه خواهی آن کن
حالا که تو دلشکسته ام می خواهی
سروشِ سلجوقی سروین
روزی که شکستی
آن عهدی که بستیم
در زیر درختی
یک روز بهاری
آنروز که کشیدم قلبی
باعشق تو بر درختی
بستیم میانمان عهدی
با عشقی تا آخر هستی
اما تو آن عهد شکستی
از کنارش آسان گذشتی
رفتی وبستی یادگری عهدی
ازعشقی که روزی عزت آن شکستی
در زیر درختی
یک روز بهاری
هرگز نشناختی
عهدی که باعشق بستی
زین پس تو نگو از عشق
از پیوند، میان دوقلب پرمهر
امثال تو عشق مسموم دارند
در باور عشاق خدشه میسازند
عهدی که تو بستی باجوهرعشق نبستی
بر روی درخت عهدخودراباجوهرشهوت نوشتی
مهرداد اقاجری
دیدَمت، امّا نگاهت گرم و رؤیایی نبود
در لبانت، لرزشی از شورِ شیدایی نبود
با لبی خندان شدی با درد هایم هم سخن
در سخنهایت نشان از یار و همتایی نبود
خنده کردیّ و لبانت هم سلامی سرد داد
در میانِ خنده ها از حسِّ من جایی نبود
پشتِ هر واژه، که از لعلِ لبانت میخزید
ای دریغ از عاشقی، ردّ و رخِ پایی نبود
با نگاهم، عشوهِ رقصان مهرت گل نمود
در میانِ عشوه هایت، رنگِ شیوایی نبود
هر چه گفتی، تا مُدلّل سازی احوالِ دلت
از برایِ گوشِ من، جز مرگ معنایی نبود
پر زِ حرفِ سرد بودیّ و همه، زخمِ زبان
وحده بودی درسخن هایت ردِ مایی نبود
اینکه رفتی و رها کردی مرا، با حالِ زار
گر چه آزادی ولی، احساسِ زیبایی نبود
ای بسوزد وصلتِ معشوقِ بی مهر وُ وفا
سهمِ من از آن به جز، تدبیرِ تنهایی نبود
امیر ابراهیم مقصودی فرد