سالی برای وصلت از آب و جان گذشتیم
هم شرع برهم زدیم ،هم سجده بر رب زدیم
در کوچه های دیدار ، ما جان به دست گرفتیم
تا جام بر هم زدیم ،ما جان به لب رسیدیم
سعید شفیق
یارب خودت نهادی شیرین بتان به راهم
سد کرده راه برما ، تاوان ز ما چه خواهی؟
سعید شفیق
بر باد مده زلف کج ِ دلبری ات را
بگذار زمین حالت افسون گری ات را
اندازه نگه دار اگر طالب فیضی
بر شاخه ی گل حرمتِ نازکتری ات را
ترسم که اگر باز گرفتار تو گردم
تاراج دهم چهره ی همچون پری ات را
گیرم که به سرداری شیراز رسیدی
از یاد مبر وعده ی هم سنگری ات را
در بند نمودی دلم از دست تو خون است
تا کی بکشم حسرتِ نا داوری ات را
ای یار جوان گوش به فرمان توام تا
توصیف کنم قامت پر مشتری ات را
محمد منصوری
شکفته تو هوای شهر، طنینِ تلخِ فریادی
به این احساسِ افسرده، چرا حس جنون دادی؟
هنوزم شمعِ دلتنگی، داره میسوزه دیوونه
تا کی چشماتو میبندی، رو قلبی که پریشونه؟
تو تصویر جهانم رو، کشوندی سمت رویاها
مثه موجی که دل داده، به قلبِ آبیِ دریا...
کجا فکر من افتادی، که افتادم به دلتنگی
کجا دستِ دلت لرزید، که بی واهمه دل کندی
ازین دیوار تنهایی، سرم رو بر نمیدارم
دل کوچیکمو دیگه، به دست تو نمیسپارم
چقدر دلگیره دلگیرم، ازین دنیای پر دردم
خدایا کاشکی میشد، به اغوش تو برگردم :)
فرشته امامقلی