سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

برخاست ز جان ناله و دریا طلبیدم

برخاست ز جان ناله و دریا طلبیدم
از قید خودم رستم و رؤیا طلبیدم

گفتم به نسیمی که گذر کن ز کنارم
پیغام مرا بر، به همان جا طلبیدم

افتادم و برخاستم از موج به طوفان
تا محو شوم، عشق ز دریا طلبیدم


هر لحظه ز من پرده و پیراهن هستی
بگسستم و از دیده تماشا طلبیدم

می‌سوختم از خویش و در آتشِ حیرت
یک لحظه ز حق لطف و تسلّا طلبیدم

تا در دلِ آن موج شدم قطره‌ی بی‌نام
با نیستیِ خویش، بقا را طلبیدم

در حلقه‌ی امواج شدم گم، که بگوید
آنجا که ز خود رفتم و پیدا طلبیدم

امین افواجی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد