سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

به خلوتِ دل، رازِ جهان، تنهایی است

به خلوتِ دل، رازِ جهان، تنهایی است
شرابِ نابِ حقیقت، ز جامِ تنهایی است

نه جمعِ یار و نه مِهرِ نگار چاره کند
که جُز خدا، مرهمِ زخمِ جان، تنهایی است

همه که می‌نگری، سایه‌ای ز خود بینی
در این سرابِ جهان، راهبان تنهایی است


نه وصلِ یار، نه هجرت ز دوست آرامش
که اصلِ ذاتِ بشر، در میانِ تنهایی است

تو رهسپارِ دیاری که بی‌نشانی اوست
که راهِ حق به سرانجام، خوانِ تنهایی است

بیا و آینه در پیشِ روی خود بنِه
که آنچه می‌طلبی، رازدانِ تنهایی است

ز تو بگیرند همه سایه‌ها به روزِ فنا
به جا، خداست و تو؛ وصل آن تنهایی است


امین افواجی

درون پرده‌ی عالم حجاب است

درون پرده‌ی عالم حجاب است
رموز کائنات اندر شتاب است

ز خاک تیره تا اقلیم انوار
در این راه فنا، سودای خواب است

به خاکش سبزه رُست و سر برآورد
که در هر برگ و گل نقش شراب است

نهان در هر نفس آیات مستور
حدیث عاشقان، آغوش باب است

به هر گُلبرگ و خاری در طبیعت
کلام عشق را یک‌سر خطاب است

جهان در هر نظر بیتی سروده
که در هر مصرعش راز و ثواب است

از این پرده که نامش شد طبیعت
رهی تا وحدت ذاتِ مستطاب است

در این موج ازل، اسرار دریاست
نهان در هر گذر، غوغای یار است

خردمندان ز هر موجی شناسند
که عمق این حیات از بحر ناب است


امین افواجی

برخاست ز جان ناله و دریا طلبیدم

برخاست ز جان ناله و دریا طلبیدم
از قید خودم رستم و رؤیا طلبیدم

گفتم به نسیمی که گذر کن ز کنارم
پیغام مرا بر، به همان جا طلبیدم

افتادم و برخاستم از موج به طوفان
تا محو شوم، عشق ز دریا طلبیدم


هر لحظه ز من پرده و پیراهن هستی
بگسستم و از دیده تماشا طلبیدم

می‌سوختم از خویش و در آتشِ حیرت
یک لحظه ز حق لطف و تسلّا طلبیدم

تا در دلِ آن موج شدم قطره‌ی بی‌نام
با نیستیِ خویش، بقا را طلبیدم

در حلقه‌ی امواج شدم گم، که بگوید
آنجا که ز خود رفتم و پیدا طلبیدم

امین افواجی

هو در آغاز، هو اندر همه افلاک روان

هو در آغاز، هو اندر همه افلاک روان
راز سرمد، همه در بسم تو پیچیده عیان

باده‌ریز است دل و جان به نَفَس‌های ازل
هر طرف جلوه‌ی او، آینه بر نور و توان

بسم الله، سر آغاز در این دفتر عشق
نقش دل می‌زند از نام تو در هر دوران

هر که نوشید ز این باده‌ی پنهان، جاوید
محو در ذات تو و مستِ رخِ تو، بی‌پایان

نور ازل خیمه زده در دلِ هر ذره‌ی خاک
هر کران، آینه‌دار است به لبخندِ نهان

نغمه‌ی نام تو، سرمست کند جان‌ها را
بسم الله، شرر اندازد در سینه‌ی جان

امین افواجی