سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

تا مرگ بُود، این ترس

تا مرگ بُود، این ترس1
اندر دل و جانها هس
آب خوشی از حلقـی؛
پائین نرود هیج کس
...

سلیمان بوکانی حیق

تو نگویی که: چرا یار مو غافل شده است؟

تو نگویی که: چرا یار مو غافل شده است؟
زندگی بی تو، مرا زهر هلاهل شده است...

دوری و بی کسی و بی خبری... در به دری...
عجبا، این چه بلایی ست که نازل شده است؟

طبع شعرم به تو مشغول و خودم پر شررم
وصف من کودک خردی‌ست که قاتل شده است


رمضان آمد و از بس غم تو خورد دلم
روزه ها و مغفراتم همه باطل شده است

شب و روزم که تورا بینم و این نیست عجب
ترسم از این دل دیوانه که عاقل شده است

لاف عشق و گله از یار؟ زهی لاف دروغ...
وا اسف، رسم عجیبی متداول شده است

محمود گوهردهی بهروز

مثل من آیا تو هم با ابرها باریده‌ای؟

مثل من آیا تو هم با ابرها باریده‌ای؟
شب‌درآغوشی‌خیالی تا سحرخوابیده‌ای؟

مثل من آیا زمستان‌های سرد و بی‌بهار
سوزِسرما در بغل،غم در گلو، لرزیده‌ای؟

مـثـلِ من آیا تو هم، ای آشنایِ نوبهـار
شاخه‌‌ای‌از بوستانِ‌بغض‌وحسرت‌چیده‌ای؟

یا که لب روی لبان قاب عکسی بی نفس
عشق‌را ساغربه‌ساغر،لب‌به‌لب نوشیده‌ای؟

یا که‌مثل تک‌درختی خسته‌و بی‌بار و بر
بر تن هر شاخه‌ات پاییز را پوشیده‌ای؟

سر به روی سجده‌ات بر قبله‌ی دلدادگی
از خودت،از عشق،حتی ازخدا رنجیده‌ای؟

در عبورِ خاطراتت، در هجومِ بغض‌ها
ناگهان با بوسه‌‌های خاطره خندیده‌ای؟

رویِ‌دفتر دست در دستانِ گرم یک خیال
با قلم چرخیده‌ای؟تابیده‌ای؟رقصیده ای؟

ای دلیل شعرهایم، ای هوای هر غزل
اشکهایم را به چشمِ واژه‌هایم دیده‌ای؟

بهزاد غدیری

قلب او ساعت شده

قلب او ساعت شده
تیک می زند
تاک ما را می برد

رضا شاه شرقی