تو نگویی که: چرا یار مو غافل شده است؟
زندگی بی تو، مرا زهر هلاهل شده است...
دوری و بی کسی و بی خبری... در به دری...
عجبا، این چه بلایی ست که نازل شده است؟
طبع شعرم به تو مشغول و خودم پر شررم
وصف من کودک خردیست که قاتل شده است
رمضان آمد و از بس غم تو خورد دلم
روزه ها و مغفراتم همه باطل شده است
شب و روزم که تورا بینم و این نیست عجب
ترسم از این دل دیوانه که عاقل شده است
لاف عشق و گله از یار؟ زهی لاف دروغ...
وا اسف، رسم عجیبی متداول شده است
محمود گوهردهی بهروز