دستانت برای چروکیده شدن
بیش ازحد لطیف اند
کاش می شد
دستان لطیف ت رامهمان تنم کنی
سید حسن نبی پور
دراندیشه ام
هبوط خاطراتی نارنجی
می لرزاند
برگ های عاشق را
در دریای وجود
و خزان خزان دلتنگی
می بارد
از صعود واژه هایم
در مسیری سبز
اینک منم و اشک های شوق
و پاییزی دیگر
که رسانده مرا
به انتهای انتظار
سپیده رسا
ای عزیزِ دور
خیالم هر شب
از کوی شما میگذرد،
دلم اما جا میماند...
مسلم اکبری ازندریانی
گذرا تابستان
می بَرد با خود
این باره هم
صندوقچهِ کتابم را
نمیدانم شِگردش
در چیست
میلِ به رفتن دارد یا ماندن
هر چند دلگیرم از این تموزِ سال (تابستان)
چرا که خاموش می شود
صدای ستارگانِ آسمانش
ولی بیدار می شود
ناله های
جغدِ شبانه اش
چرا که غصه دارد طلوع خورشیدش
اما خوشحال است
ردُبرقِ بی بارانش
من مانده ام
یک عمر
تجربه سکوت
به سوال بی جوابم را
پوران گشولی