سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

با آن که می داند نمی آیی

با آن که می داند نمی آیی
با آن که می داند نمی خواهی
دلم در انتظار است هر لحظه
چو نیمی از عمری که گذشت
چه بخواهی ، چه نخواهی
چه بخواهد ، چ نخواهد
پیشه ای دیگر نمی داند دلم


وحید ایازی

عیار عشق محک زده می شود

عیار عشق
محک زده می شود
به وقت فراغ
وگرنه
به وقت وصل
که همه ...
عاشق‌‌ اند و معشوق اند


مریم مینائی

داشته هایم بیمارند

داشته هایم بیمارند
نداشته هایم چشم انتظار زایش
میترسم از جوانه های باغ
از آفت ها
از رنج جوانه ها و از دردهایشان
و از باغبانی که نزار است
در رنجم
در عذابی ابدی
میدانی دلم برای جوانه ها پژمرد؟
برای زخمهایشان

برای بیقراری و آشفتگیهایشان

وجدانم بیدارست
وجدانم بیمارست
در تلاطمی نا ایمن
شادی هایم مرده اند
وقتی جوانه ها در حصارند
و باغبانی نیست

زهره ارشد

من از ترسیدن دیوانه می ترسم

من از ترسیدن دیوانه می ترسم
نشینم خلوت این خانه می ترسم
رفیقان غرق در آمال دنیایند
زمگر و حلیه بیگانه می ترسم
چه زیبا کودکی آسوده می رقصد
زشوق شعله پروانه می ترسم
شراب عاشقی دیگر شبیه جرعه اکسیر
نبینم ساقی میخانه می ترسم

میان جمع تنهایی شبیه آتشی خاموش
زجغدساکن ویرانه می ترسم
قطار زندگی دارد به سمت بینهایت سو
حقیقت چون شود افسانه می ترسم

یونس تقوی

به گوشه ای نظاره گر میشوم در خلوتم

به گوشه ای نظاره گر میشوم در خلوتم
از آدمیان در حال عبور و مرور
از آدمیان امروز و دیروز
در زمان حال وقبل آن
در لحظه های سرد تنهایی
چه ماهیتی باعث گرمی من است
در این دل پس کوچه های شهر
من در افکار خود گم شده ام
پیچ و خمه معبر بسیار است
و من همچنان دنبال راهم
تا گذر کنم و گذرکنم
از این بی رغبتی و بی طاقتی


محسن ولیخانی