سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

زخم می‌کشم

زخم می‌کشم
لبخند
که به این شهر بگویم
رفتنت شوخی بود
یک بازی
که بازمی‌گردی
حتی برای دادن
گلایولی سفید.


کیخسرو آریایی

در کنج وجودم یک روزنه بودی

در کنج وجودم یک روزنه بودی
بی آنکه بفهمم قلبم را ربودی
در نه ماه و اندی،گشتی تارو پودم
حتی تو نبودی،من عاشقَت بودم
بی تاب حضورت،شبهایم سحر شد
با اندیشه‌ی تو ،هر روزم بدر شد
در یک روز پاییز ، یک صبح دلاویز
با لمس تن تو دنیا شد دل انگیز
یک حسی درونم از تو شعله ور شد
یک حس مشابه، با هرکه مادر شد

با تو این جهانم غرق ماه و نور است
ماه مهر برایم پر عشق و سرور است

میترا هوشیار جاوید

ما همانیم که دست هایمان

ما همانیم که دست هایمان
پر از خطوط راه های رفته است
ولی هنوز ناگزیر رفتنیم
ما همانیم که قلب هایمان بارها و بارها شکسته است
ولی هنوز می تپد درون سینه هایمان.
ما همانیم که چشمهایمان
را به روی دردهایمان همیشه بسته ایم
نه روی دردهای هم.،
گام هایمان اگرچه خسته است ، می رویم
قلب هایمان اگر شکسته است ، می رویم

دست های تو مرا رها نمی کند
دست های من تو را رها نمی کند
ما هنوز ناگزیر رفتنیم...

سامان حسینی نوید

سخن "عشق"بگویید که مدهوش شوم

سخن "عشق"بگویید که مدهوش شوم
دیوانه و سرمست و فراموش شوم
آنچنان غرقِ تمنای وصالش بشوم

که همش زنده شوم، مرده شوم،نوش شوم

نسرین شریفی

آرزوهایم همه بر باد رفت

آرزوهایم همه بر باد رفت
بخت من بختک زده فریاد رفت
چوب خشکیده شدم شمشاد رفت
برگ سبزم آن بمرد امداد رفت
این نگاهم بر زمین افتاد رفت
عشق و ایمانم بدید ایجاد رفت
من میان مخمثه آزاد رفت
یک ورق از زندگی رخ داد رفت
زندگی را آن کشید بهزاد رفت
مهر آن مانده ز دل صیاد رفت
اشک من را آن بدید ناشاد رفت
از نگاهم شهد چید همزاد رفت
من شدم شیرین و فرهاد رفت
از غزل بهجت و میلاد رفت
مثل زنبوری شدم بی شهد رفت
تلخ و بی روحم بسی استاد رفت
این تخیلم نابود شد نوزاد رفت
شهر خود را او کشید آباد رفت
غرق دریایی شدم پر باد رفت
آسمانم وحشت انگیز بنیاد رفت

داریوش لشگری