در دیاری که انگار زنگاره بسته
گویند خیار انار است رسمی که شاه بسته
در ملک خیالی فیلی تخمه بسته
یک مرغک خرافی 9 ماه نطفه بسته
کفتار رعنا شده آگاه شانه بسته
گویند اسب آبی در را ز خانه بسته
انگار جغد دانا خود را ز پیله بسته
گویند روباه مکار راهی به حیله بسته
زنبور رقص ندارد گویی سیره بسته
مگس چقدر فراوان آری شیره بسته
موران همه پریشان شعار لانه بسته
عقرب زند به خود نیش آتش حلقه بسته
گویند عقاب تیزبال در عرض حلقه بسته
آن کرکس سیاهبال عرش را دارنده بسته
یک ماهی تشنهلب شاید قواره بسته
گویند که عمر لاکپشت گویی خلاصه بسته
شیری که آن جوان بود خود را به شیره بسته
شاهین که کمان بود خود را خیره بسته
انگار درخت سرو اش در آسمان ریشه بسته
گلهای نرگس و یاس شمه ندارد پیشه بسته
خاکش شده لجنزار از بس ناله بسته
مرداب شده سرایش چشم را به تاله بسته
داریوش لشگری
آرزوهایم همه بر باد رفت
بخت من بختک زده فریاد رفت
چوب خشکیده شدم شمشاد رفت
برگ سبزم آن بمرد امداد رفت
این نگاهم بر زمین افتاد رفت
عشق و ایمانم بدید ایجاد رفت
من میان مخمثه آزاد رفت
یک ورق از زندگی رخ داد رفت
زندگی را آن کشید بهزاد رفت
مهر آن مانده ز دل صیاد رفت
اشک من را آن بدید ناشاد رفت
از نگاهم شهد چید همزاد رفت
من شدم شیرین و فرهاد رفت
از غزل بهجت و میلاد رفت
مثل زنبوری شدم بی شهد رفت
تلخ و بی روحم بسی استاد رفت
این تخیلم نابود شد نوزاد رفت
شهر خود را او کشید آباد رفت
غرق دریایی شدم پر باد رفت
آسمانم وحشت انگیز بنیاد رفت
داریوش لشگری